هم میهنان عزیز سلام بر شما! اجازه بفرمایید که، پیش از ورود به صحبت اصلی، از آقای دکتر برومند و همکارانشان در حزب مشروطه ایران ( لیبرال دموکرات) که از من برای شرکت در این جلسه و ایراد مطلبی در حد بیست دقیقه در محور هم بستگی، دعوت کردهاند، و از همۀ شما که قبول زحمت فرموده و به این جلسه آمدهاید، سپاسگزاری کنم. جای شادروان، داریوش همایون، در بین ما، براستی خالیست، بویژه در این روزهای سرنوشتساز که وجود او میتوانست در جهت پیشبرد وفاق ملی بسیار موثر باشد.
سی و سه سال پیش، مردمی از” اقیانوس بیکران انسانها” – تعبیری که خمینی در روز ورودش به ایران در بهشت زهرا به کار برد – به پای صندوقهای رای رفتند، و در اطاعت از امر او، به قانون اساسی دلخواه وی- که خواستار”جمهوریاسلامی ، نه یک کلمه کمتر، نه یک کلمه بیشتر”، بود- رای دادند، در حالی که آن قانون آشکارا، حق حاکمیت ملت ما بر خویشتن را از ملت سلب میکرد، و به مشتی آخوند به عنوان نمایندگان خدا در روی زمین اختصاص میداد. آن قانون ، چیزی نبود جز رسمیت قانونی دادن به استبداد مذهبی، که بیش از سه دهه است با بیرحمی و شقاوتی کمنظیر در تاریخ بشریت، و قتل عام هزاران زندانی بیگناه از اعضای همۀ گروههای سیاسی، به اجرا در آمده است. در این مدت، اگر شاهد اعتراضهای خیابانی ایرانیان داخل کشور- که تاوان اعتراضهای خودرا با اعدام عزیزان، زندانی شدن، شکنجه دیدن، مورد تجاوز قرار گرفتن دختران و پسران جوان خویش در زندانهای ولایت مطلقۀ فقیه دادهاند- بودهایم، از ایرانیان خارج از کشور، متاسفانه چیز اثر گذار مثبتی ندیده و نشنیدهایم، جز به اصطلاح” گفتمان” آوریهائی که در آنها به همه چیز پرداخته شده مگر به صورت مسالۀ ملی ما.
مسالۀ ملی، مسالهای نیست که به دلمشغولیها یا باورهای خاص این یا آن فرد یا گروه خاص، که علی الاصول در هر جامعهای وجود دارند، برگردد؛ بر عکس، مسالۀ ملی، بیانگر وجوه مشترک ِ متمایز و نهادینه شدۀ همۀ افراد و گروههائیست که در یک چارچوب جغرافیائی واحد با هم بسر بردهاند و میبرند.
لاروس بزرگ دائره المعارفی ِ قرن بیستم، به زبان فرانسوی، که از منابع بسیار معتبر در تعریف و بیان این گونه موارد است، زیر عنوان ناسیون یا ملت، دو تعریف آورده است:
١) ” مجموعۀ افرادی که در سرزمینی واحد زنگی میکنند و خاستگاه، تاریخ، آداب و رسوم، و- اغلب- زبان مشترکی دارند”؛ و ٢) ” شخصیت ِ حقوقی ِ متشکل از مجموعهای از افراد که یک قانونِ اساسی واحد، متمایز از همۀ آنان و برخوردار از امتیاز حاکمیت، بر آنان حکمفرما ست “( جلد هفتم، ص ششصد و هفتاد و شش). تعریف اخیر، متجددتر و بیانگر روند تشکیل دولتهای ملی از بتقریب اواخر قرن شانزدهم میلادی به این سوست.
قانون اساسی، در روند تشکیل دولت- ملتهای نوین، از آن رو از امتیاز حاکمیت بهرهمند است که بیانگر خواستهای مردم و حاکمیت مردم بر خویش، در زمانۀ خویش و همگام با پیشرفت کاروان بشری، است، و این امتیاز را با رای مردم به دست آورده است، و هربار که ضرورت زمان ایجاب کند، میتوان تغییرها و اصلاحات لازم را، همچنان با رای مردم، در آن اِعمال کرد. به همین دلیل، هیچ قانون اساسییی جاودانه و غیر قابل اصلاح یا تغییر نیست، زیرا، خواستهای مردم، همراه با تغییر شرایط زندگی اجتماعی در سطوح ملی و بشری، دچار تغییر میشود و همین، لزوم تغییر و تجدید نظر در هر قانون اساسی را اجتناب ناپذیر میسازد. این معنا را حتی خمینی نیز درک کرده بود، زیرا در همان نطق خویش در بهشت زهرا، به صدای بلند گفت” پدران ما چه حقی داشتند که برای ما قانون اساسی تعیین کنند؟”. یعنی هرگاه که مردم لزوم تغییر دادن یا تکمیل قانون اساسی را احساس کنند، با بیان این احساس و در فرایند یک انتخاب آزاد، به تغییرات مورد نظر خویش رای میدهند و قانون اساسی را، مطابق ضرورت و مصلحت روزگار خود، ملغی یا اصلاح میکنند.
ولی، آیا قانون اساسییی که خمینی با گفتن”جمهوریاسلامی، نه یک کلمه کمتر، نه یک کلمه بیشتر” در واقع آمرانه و بدون اجازه دادن به مردم برای بیان خواستهای خویش، حد و حدود آن را برای مردم ایران تعیین کرد، براستی بیانگر حاکمیت مردم ما بر خویش است، یا، با مطالعهای سریع، بدرستی روشن میشود که چنین نیست و قانون اساسی نظام موسوم به ولایت مطلقۀ فقیه، سلب کنندۀ حق حاکمیت مردم ماست؟ پاسخ این پرسش را، نه فقط مطالعۀ قانون اساسی نظام حاضر، بلکه، بویژه، عملکرد این نظام در سی و سه سال گئشته، بروشنی داده است: این قانون سلب کنندۀ حق حاکمیت ملت ما و دور از شان و مقام این ملت در آغاز قرن بیست و یکم است و باید باطل شود. این، بند نخست و اساسی صورت مسالۀ ملی ما در شرایط کنونی است.
با این حساب، هنگامی که از صورت مسالۀ ملی در شرایط کنونی در خارج از کشورسخن میگوئیم، منظور ما، نه تاکید بر نوع نظام آینده، و نه دفاع از چهره یا چهرههائی برای رهبری آیندۀ ایران است. بر عکس، صورت مسالۀ ملی ما، در درجۀ نخست، توافق بر سر به راه اندازی جنبشی ملی در جهت سرنگونی جمهوری ولایت فقیه و لغو قانون قرون وسطائی آن ،سپس، پذیرش اصول بنیادین یک قانون اساسی امروزی و مترقی است که بیانگر خواستهای حداکثر ممکن مردمان ساکن در کشور ما باشد، و بتواند موجی از همکاری و همدلی برای مبارزۀ مشترک با نظام ضدانسانی ولایت مطلقۀ فقیه در بین ایرانیان بر انگیزد. آنگاه که جنبش ملی، در داخل و خارج کشور، به حدی از نیرومندی و گسترش همگانی رسید که بتواند جمهوری موسوم به ولایت فقیه را ساقط و قانون اساسیاش را منحل اعلام کند، آن وقت است که مسالۀ انتخاب نوع نظام آینده و گزینش رهبر یا رهبرانی برای این نظام، بدرستی و بموقع خود، مطرح میشود و باید با آرای مردم ما در یک انتخابات آزاد حل شود.
بنا براین، سخن بر سر دو پروسه یا دو فرآیند متمایز و متفاوت است که هر کدامش زمانبندی و فوریت خاص خود را دارد: یکی از این دو فرآیند، مبارزۀ ملی برای پایین کشیدن نظامی ست که بر اساس یک قانون اساسی به معنای دقیق کلمه که از حقانیت ِ حاکمیت برخوردار باشد، حکومت نمیکند؛ برعکس، اساس فرمانروائی خود را بر سلب حق حاکمیت از مردم ایران، و اختصاص دادن آن به قشری خاص و معدود از جامعه، یعنی آخوند ها و وابستگانشان، نهاده است. این نظام باید با مبارزۀ مشترک و ملی مردم ما فرو ریزد و باصطلاح قانون اساسیاش باطل شود. این مرحلۀ کنونیِ راهاندازی جنبشی ملی است که فوریت خود را دارد و همۀ اقدامات ما مردم ایران، باید بر آن متمرکز شود، تا زمانی که جنبش ملی ما، با توفیقیابی در براندازی نظام نا برحق، به مرحلهای وارد شود که مرحلۀ سازندگی و بناکردن مبانی زندگانی ِ ملی ِ آیندۀ ما ایرانیان است. رسمیت یافتن این سازندگی ِ آینده در قالب قانون اساسی جدید، یعنی تعیین نوع نظام، از وظائف و حقوق شهروندی افراد ملت ما در روز انتخابات آزاد پس از سقوط نظام موسوم به جمهوریاسلامی است، نه هم اکنون که هنوز نشانی از وجود یک جنبش ملی نمیبینیم.
متاسفانه، به دلیل بیتوجهی به همین نکتۀ ظریفی که بدان اشاره کردم، زحمات صادقانهای که جمعهای گوناگون از ایرانیان خارج از کشور برای سر و سامان دادن به گفتههای خود، و ایجاد نوعی هماهنگی ملی، تا امروز متحمل شدهاند، تاکنون نتیجۀ ملموس دیگری جز احیاناً افزودن گروهک دیگری بر گروهکهای موجود، به بار نیاورده است. چون اساس آن بر خلط مبحث و جابجا کردن فوریتها و اولویتها بوده، ناگزیر به بیراهه رفته و هرچه بیشتر به نفاق دامن زده است. یگانه بهره بردار این پراکنده گوئیها در نفاقاندیشی ، نیز، تا امروز، نظام ولایت مطلقۀ فقیه بوده، که بدرستی از آنها استفاده کرده، و در غیاب افکار عمومی دربند و مستاصل در داخل کشور، و جهان بشریِ بیشتر نظارهگر در خارج، سالهاست که فرصت یافته تا با دنبال کردن برنامهای برای دست یافتن به سلاح اتمی، مگر، به خیال باطل خود، به حدی از توانائی بازدارندگی هستهای برسد که بتواند به حاکمیت نابرحق و استبداد مذهبی خویش، هر قدر که دلاش میخواهد ادامه دهد.
به نظر من ، به عنوان یک ایرانی مستقل که به هیچ حزب و دستهای وابسته نیست و تنها دلبستۀ میهن و سرفرازی کشور خویش است، اکنون، به جائی رسیدهایم که دیگر نمیتوان خاموش ماند، چرا که سخن براستی بر سر مرگ و زندگی کشور و ملتی بنام ایران است. این ملت، در آغاز قرن بیست و یکم، چیزی نمیخواهد جز پس گرفتن حق حاکمیت ملی خویش، و استفاده از این حق برای برپا کردن نظامی سیاسی که مردم ایران در سایۀ آن بتوانند در امنیت و آزادی با خویش، و در صلح و صفا با مردم جهان، زندگی کنند. ما ایرانیان خارج از کشور، که از آزادی و امکان بیشتری برای بیان خواستهای خود و مردممان برخوردارهستیم، انصاف نیست در چنین شرایط حساس مرگ وزندگی ِ یک ملت، همچنان با برجسته کردن اختلافات گذشته، یا پیش کشیدن مسائلی چون نوع نظام آینده که اولویت فعلی ندارد و تصمیمگیری در باب آن از وظائف شهروندی مردم ایران در انتخابات آزاد ِ پس از سقوط رژیم موجود است، به جان هم بیفتیم و به جای مبارزۀ مشترک با نظامی که همۀ ما را آواره و مردم مارا در درون کشور اسیر مطامع مستبدانۀ خود کرده است، به مبارزه با یکدیگر بپردازیم که در واقع عین آن چیزی ست که نظام برای تداوم حاکمیت شوم و ضد دموکراتیک خود میخواهد.
خواستهای برحق ملت ما ، که به نظر من میتواند بیانگر وجوه مشترک همۀ ما ایرانیان در حد امکان و مبنای یک منشور ملی باشد، از چند جمله و عبارت به شرح زیر فراتر نمیرود:
١)پایین کشیدن غاصبان حاکمیت ملی از اریکۀ قدرت، در مبارزهای ملی با مشارکت همۀ کسانی که شناسنامهای ایرانی دارند.
٢) فراهم کردن شرایط یک رفراندوم یا یک انتخابات آزاد ملی زیر نظارت دقیق داخلی و حضور نمایندگان نظارتگر جوامع جهانی، برای گزینش نوع نظام سیاسی آیندۀ ایران با آرای مردم ایران.
٣) تدوین قانون اساسی برای نظام منتخب ملت، با توجه به اصول ِ مربوط به جدائی دین و دولت، و آزادی همۀ باورهای دینی؛ رعایت کامل مفاد اعلامیۀ جهانی حقوق بشر و میثاقهای پیوست آن؛ تفکیک قوای قانونگذاری، اجرائی، و قضائی، و استقلال قوۀ قضائی؛ کاستن از تمرکز همۀ قدرتها در پایتخت، و دادن اختیارات حکومتی به همۀ مراکز استانی و شهرستانی در تقسیمات کشوری موجود و در چارچوب حاکمیت دولت ملی و رسمیت زبان فارسی به عنوان رسانۀ ملی.
۴) پیشبینی نهادی به نام دیوان عالی نگهبان قانون اساسی با عضویت مادام العمری حقوقدانان عضو آن برای نگهبانی از قانون اساسی و ممانعت از هر گونه تخطی از مفاد آن.
۵) زیستن در صلح و صفا با همۀ ملل جهان، در عین تاکید بر استقلال ملی و حفظ مصالح ملت و کشور. در چارچوب همین سیاست خارجی، تعهد به استفاده از انرژی هستهای در حد امکان فقط برای مصارف صلحآمیز، و پرهیز از هرگونه تلاش برای دستیابی به سلاح اتمی.
هم میهنان عزیز آنچه در فوق گفته شد، به نظر من، بیانگر صورت مسا لۀ ملی ما در شرایط کنونی است، فارغ از این موضوع که این صورت مساله در چه نوع نظامی پیاده خواهد شد که گفتیم تصمیمگیری در باب آن، از حقوق و وظائف مردم ایران در روز انتخابات آزاد پس از سقوط نظام فعلی است. ما، اکنون به همکاری و همدلی ِایرانیان از هر فکر و مسلکی، یعنی به وفاق ملی، نیاز داریم تا بستری از پذیرش اصول عام برای به راه افتادن جنبشی ملی فراهم شود. تازه، این، تنها گامی نخست خواهد بود که باید با فراهم کردن زمینۀ برداشتن گامهای بعدی، تکمیل شود. گامهای بعدی، کوشش برای سازمان دادن به موافقان، و گستراندن سازمانیابی به تعداد هرچه بیشتر ایرانیان است. باور ما به این صورتِ مسا لۀ ملی، و آمادگیمان برای فداکاری در راه نجات کشور و ملتمان، مهمترین زمینهساز این سازماندهی ملی، و عامل پیروزی ما خواهد بود. در ماههای گذشته، شاهد رویدادی در بین ایرانیان خارج از کشور بودیم که، به نظر من، جرقهای از امید با خود داشت. منظورم گردهمائی گروهی از ایرانیان با باورهای سیاسی مختلف، نخست در سوئد و سپس در بروکسل، بود که فکر میکنم مورد استقبال گروهی دیگر که با تاکید بر موضوع لائیسیته- یاهمان جدائی دین و دولت – در آمریکا فعالیت میکند نیز قرار گرفت. جرقۀ امیدی که بدان اشاره کردم، از این جهت است که دیدیم با تشکیل اینگونه جلسات با شرکت افرادی که از دیدگاه سیاسی عقایدی مختلف و مخالف هم دارند، گوئی ایرانیان، سرانجام به درک راز وفاق که لازمۀ همکاری و همسخنی برای پی افکندن جنبشی ملی و فراگیر است، تا حدودی پیبردهاند و برآناند که گامهای مثبتی در این زمینه بردارند. من، به عنوان یک ایرانی علاقمند به کشور و میهنم، به سهم خود از این رویداد شادمانم، و به همۀ هم میهنانم که شهامت و شجاعت اخلاقیِ شرکت در چنین رویدادی و هم نشینی و هم صحبتی با مخالفان فکری خود را داشتهاند سلام و درود میفرستم. ولی، یک پرسش مهم هم دارم که امیدوارم مورد توجه کسانی که مبتکر برگزاری چنین جلسات بحث و گفت و گو هستند، قرار گیرد. جلساتی که صحبتاش را میکنیم، در عمل، گوئی فقط محدود به جلب رضایت افرادی از باصطلاح فعالان سیاسی، بویژه از گروههای معروف به چپ، است نه خیل میلیونی ِ ایرانیان آواره در خارج از کشور، یا ایرانیان مستقلی که به حزب و مسلک معینی وابسته نیستند و تعدادشان بسیار بیشتر و تعیین کنندهتر از تعداد افراد گروهکهائیست که غالباً به ندرت از تعداد انگشتان دو دست تجاوز میکند. منظور من مخالفت با همنشینی و بحث و گفت و شنود با چهرههای منتسب به چپ نیست، بخصوص اگر این چهرهها از بین کسانی باشند که آشکارا بر اشتباههای گذشتۀشان انگشت گذاشته و به ابتکار خویش آن اشتباهات را نقد کردهاند. همۀ ما، این گونه چپهای منتقد از گذشتۀ خویش را میشناسیم و به آنان احترام میگذاریم، و چه بهتر که جای آنان در بین و در کنار ایرانیان معتقد به لزوم ایجاد یک جنبش فراگیر ملی برای رهائی ایران از شرّ ِ ولایت مطلقۀ فقیه باشد. منظور من این است که هر بحث و گفت و گوئی، از نظر زمانی، حد و حدودی دارد: وقتی که، بیش از سی و سه سال، نه فقط بحث و گفت و گو، بلکه عمل شفافانۀ عوامل نظام ولایت فقیه در سرکوب بیرحمانۀ هرگونه ندای آزادی طلبی ِ مردم ما درداخل کشور، هم قادر نشده است بخش اعظم این باصطلاح چپ را از توهمات ایده ئولوژیکیاش برهاند و به آنها بفهماند که اولویت مبارزۀ ملی ما، در مبارزه با امپریالیسم و فراموش کردن ِ لزوم مبارزه برای دموکراسی، نیست، بلکه برعکس، در دستور کار قراردادن مبارزه با نظام ولایت فقیه و لغو قانون اساسی آن برای پس گرفتن حق حاکمیت ملی و پایهگذاری ِ دموکراسی در ایران است،آیا به این نتیجه نمیرسیم که: هر که نامخت از گذشت روزگار / هیچ ناموزد ز هیچ آموزگار. شما که صحبت یک جنبش ملی را پیش میکشید، آیا بهتر نیست که بیشتر به خیل میلیونها ایرانی آواره ولی ایراندوست و میهنپرست بپردازید و مستعدترین افراد از بین آنان را برای بنا نهادن یک جنبش ملی فرابخوانید؟ اگر چنین کنید، میتوان امیدوار بود که کوششهایتان سرانجام به توافقی برسر متن یا منشوری صریح و تعبیر و تفسیرناپذیر بینجامد که پایهگذار یک جنبش ملی برای رهائی ملت و کشورمان از چنگال خونفشان نظام استبداد مذهبی شود.
یک نکته را نیز، در پایان، بروشنی بگویم: تجربۀ بسیار تلخ ما از رهبری ِ” اقیانوس بیکران انسانها”، خاطرهایست که ما را از هرگونه کوششی برای رهبرسازی پیش ِخود برحذر میدارد. جنبش ملی ایرانیان در خارج از کشور، نباید به هیچ چهرۀ معیّنی، که گمان رود جنبش ملی ایرانیان مبلّغ او ست، وابسته باشد. اگر منظور از رهبری فقط مدیر یا مدیران آیندۀ کشوراست، پیداست که انتخاب اینگونه افراد، عین انتخاب نوع نظام آیندۀ ایران، از حقوق و وظائف شهروندی مردم ایران در داخل کشور در روز مراجعه به آرای عمومی یا انتخابات آزاد پس از سقوط جمهوری ولایت فقیه و نوشته شدن و تصویب قانون اساسی ِجدید با آرای ملت است. ولی، اگر، خدای ناکرده، منظور از چهرۀ معیّن، توسل به آقابالاسر دیگری از جنم خمینی، گیرم با شکل و شمایلی تازه، است که ملت مطیع اوامر وی باشد، در واقع، تکرار اشتباههای مرگباریست که همۀ ما، در پنجاه سال گذشته، دست کم سه بار به آنها تن درداده ایم. مردم ما، مار گزیدهاند، و مارگزیده از ریسمان سیاه میترسد و حق دارد که بترسد. بگذار بدون تعارف و به صدای بلند بگوئیم که هیچ شخصیت یا گروهی در خارج از کشور- و حتی در داخل آن- دیگرنمیتواند و نباید خود را قیّم این مردم بداند و پیشاپیش در موارد سرنوشتساز ملی بجای مردم ما تصمیم بگیرد و خارج از وظائفی که قانون برای وی تعیین کرده است، در امور کشور دخالت کند. و در پاسخ به این سوآل مقدر که چرا پس با جمهوریاسلامی که قانوناش با رای مردم تصویب شده است مخالفت میکنید، مطلبی را که سی و سه سال است گفتهایم، دوباره تکرار میکنیم: برای این که خودِ این باصطلاح قانون ، که حاکمیت مردم بر سرنوشت خویش را از آنان سلب کرده و به استبداد، آنهم از نوع مذهبیاش، که بدترین همۀ انواع دیگر استبدادهاست، رسمیت قانونی داده است، آیا میتواند بدرستی قانون نامیده شود؟
اگر این دیدگاه اصولی را ، با آگاهی و قدرت هرچه تمامتر پی بگیریم و همواره به خاطر داشته باشیم، سلاحی که مزدوران جمهوری ولایت فقیه بیش از سی و سه سال است از آن استفاده کرده و توانستهاند، با حذف صورت مسالۀ ملی ما، مانع شکلگیری جنبشی ملی در بین ایرانیان شوند، از دستشان خارج و بی اثر خواهد شد. روند شکلگیری ِ جنبش ملی سریعتر پیش خواهد رفت، و مخالفان وفاق ملی تنها خواهند ماند با رو سیاهیشان در تاریخ به عنوان عاملان تفرقهانداز در وحدت آگاهانۀ ملی در بین ایرانیان. جنبش ملی ما در خارج، فقط به هیات سازمان دهنده و مدیریت کنندهای نیاز دارد که باید اعضای آن را، درکمال آگاهی و پایبندی به اصول عام جنبش، از بین افراد خود برگزیند.
روان سعدی شادباد که میگفت:
من آنچه شرط بَلاغ است با تو میگویم
تو خواه از سخنم پند گیر، خواه ملال.
زنده باد ایران پیروز باد اتحاد ملی ایرانیان برای پس گرفتن حق حاکمیت ملی خویش.
سانفرانسیسکو/کالیفرنیا.
پاینده ایران
زنده باد ملت ایران