سخنران : دکتر داریوش همایون
بسیار خوشحالم از اینکه بار دیگر با شما گفتگو میکنم. تشکیل این کنگرهها صرفاً بخاطر این نیست که به مسائل ایران پرداخته شود بلکه، بیشتر مجال میدهد که با دوستانمان تجدید عهد بکنیم و ارتباطات را نزدیکتر بکنیم چرا که تمام تکیه روی ارتباطات است. همروز هم که اتفاقا با این گام خیلی پیشرفته ای که حزب ما در Hi Tech برداشته است آشنا میشویم که فعلاً مانندی ندارد.
میخواهم از اینجا شروع کنم که اصلاً ما چه هستیم. حتماً میفرمایید حزب مشروطه ایران. بله، ولی کمی میتوان به عمق این مسئله پرداخت. ما پیش از همه حزبی هستیم در تبعید ولی اصلاً روحیه تبعیدی نداریم. سراسر خودمان را از زندگی تبعیدیان، روحیه و جهان تبعیدیان آزاد کردهایم. ما در میان تبعیدیان زندگی میکنیم و از آنها تغذیه میکنیم ولی تعلق به آنها نداریم. ما دو بار تبعید شدهایم: یک بار از ایران تبعید شدیم و یک بار هم در جامعه بزرگ ایرانی، در اجتماع بزرگ ایرانی در بیرون از کشور، در تبعید بسر میبریم. به این معنا که بسیاری کسان نه تنها با دیدگاههای ما هیچ مناسبتی ندارند و آنها را خیلی با جهان خودشان بیگانه میبینند، بلکه از ما پرهیز میکنند. ما نوعی پاریا هستیم. برای اینکه اگر کسی میل دارد سری به ایران بزند یا اموالی را زنده کند و یا روادیدی را تجدید بکند، حتماً ما را در میهمانیهای بزرگ نخواهد دید؛ در جلسه ما نخواهد آمد و در عکسهایی که در مجالس خانوادگی هم بر میداریم، امثال ما میروند کناری میایستند که اسباب زحمت دیگران نشوند.
ولی این زندگی تبعدی دوگانه بسیار به حال سیاسی ما ساخته است. به این معنا که، گمان میکنم بیش از هر گرایش سیاسی دیگر، توانستهایم به آنچه که در ایران میگذرد، و آنچه که باید در ایران بگذرد، بیندیشیم و در راهش تلاش بکنیم.
میدانید، وقتی حزبی عنوان میشود، پر از ادعاست. اسم حزب پر از ادعاست. ما چنینیم، ما چنان؛ ما میتوانیم چنین بکنیم، ما میتوانیم خودمان را به مردم عرضه بکنیم، ما میتوانیم در صورتی که مردم ما را پسندیدند کشوری را اداره بکنیم. این ادعای بسیار بزرگی است. در جهان تبعیدیان این ادعا به مقداری شعار، مقداری مطالب کلی و مقداری کلیشهها تبدیل میشود. اساساً تبعیدیان اگر هم خیلی به مسائل سیاسی بپردازند، بیش از همه، در پی سرنگونی آن رژیمی هستند که آنها را به این روز انداخته است. ولی ما که عرض کردم از دنیای تبعیدی بیرون انداخته شدهایم، سرنگونی آن رژیم را اولین گام و نه مهمترین گام میشماریم. چون مسئله ما، مسئله کل ایران است. مسئله آن کشوری است که خیلی دور از ما، با شست و چند میلیون جمعیت دارد زندگی میکند و پیش میرود و عقب میافتد و مبارزه میکند و یکی از مسائلش جمهوری اسلامی است. البته اولین مسئلهاش هست ولی یکی از مسائل ان. مسائل در جهان تبعیدی در جمهوری اسلامی خلاصه میشود. برای اینکه آن تجربه روزانه مردم ایران را در زیر چنین رژیمی و در چنین شرایطی احساس نمیکنند. هر قدر از ایران دورتر میشوند کمتر احساس میکنند. به دلیل جغرافیایی، به دلیل آب و هوای خوب، وضع زندگی روبراه و به هر حال بهتر از ایران. هر چه از ایران دورتر میشوند، میبیننند شرایط زندگیشان بهتر شده است.
ما به این ترتیب، با بیرون آوردن خودمان از جهان تبعیدیان توانستهایم برویم به آن مسئله اصلی بیندیشیم و همانطور که دو سه سالی است – بخصوص روی این موضوع- توانستهایم کار بکنیم. برای اینکه این دو سه سال ما را از جهان تبعیدیان بکلی بیرون آورد. ما قبلاً – از آن 6 سالی که از تاریخچه سازمان و حالا حزب- میگذرد بیشتر آن مسائل تبعیدی را داشتیم. همان بگومگوها، مبارزهها، رقابتها، حسادتها، تهمتزدنها، کشتن شخصیت و … این دو ساله بود که حقیقتاً توانستیم خود را از این سطح بیاوریم بالا.
همانطور که عرض کردم، اینکه ما بتوانیم به کل موقعیت ایران بیندیشیم، نتایجش به این صورت ظاهر شده است که ما نه تنها اسم خودمان را عوض کردهایم و خود را به نام یک حزب شناساندیم – که این نشانه جدی شدن است دست کم برای خودمان- بلکه گفتیم چگونه حزبی؟ حزب راست میانه. گفتیم منظره و تاریخ سیاسی ایران همیشه فاقد یک راه حل راست میانه بوده است. برای اینکه احزاب جدی ایران همه در طیف چپ تشکیل شدهاند. احزاب طیف راست همه از بالا تشکیل شدهاند. و نمیتوانستهاند هم جدی بوده باشند با همه وسعتی که داشتهاند. حزب باید از پایین تشکیل بشود. اولین بار است که این خلاء دارد پر میشود. ما تصمیم گرفتهایم که یک حزب راست میانه بشویم. حزب راست میانه یعنی چه؟
ما گفتیم، به عنوان حزب مشروطه ایران مسئله تجدد و مدرنیته بیشتر از همه به ما میبرازد و برای ما از همه مهمتر است. این پرچمهایی که ملاحظه میکنید و این تصویری را که ملاحظه میکنید، اینها نمادها و سَمبلهای ما هستند. نماد مسئله خیلی مهمی است. با نماد میتوان هزاران هزار تن را به کشتن داد، دیوانه کرد و به جان بقیه انداخت؛ میشود وادار به قمه زدن و سرشکافتن و زنجیر زدن کرد … خیلی کارها میشود با زبان نماد کرد. ولی مسئله ما از نماد فوقالعاده بالاتر و پیشتر میرود. ما در این نمادها به هیچ وجه خودمان را خلاصه نکردهایم. یکی از اولین کارهایی که ما به عنوان جدا شدن از جهان تبعیدیان کردیم، این بود که از نمادها هم بالاتر رفتیم. نه اینکه آنها را کنار گذاشتیم. این برنامه راست میانه را – نمیدانم آیا بتوانم در چند جمله خلاصه کنم- ولی بیرون از این تالار روی یکی از میزها کتابچهای هست به نام «حزبی برای اکنون و آینده ایران». در آنجا من به تفصیل آوردهام و دوستان اگر علاقه دارند به دنبال کردن این موضوع، به عرایض من بسنده نکنند و آن نوشته را بخوانند.
ما بر روی این نوشته بسیار کار خواهیم کرد و آن دو روزی که مانده است، بیشتر تکیهمان بحث بر روی این موضوع خواهد بود و روی تغییراتی که میخواهیم در منشور و اساسنامه حزب بدهیم و آنرا امروزیتر کنیم. ما اول از اینجا شروع کردیم که مسئله مدرنیته و تجدد که بیش از همه به ما میبرازد، این نخست در اولین گام، با جدا کردن تفکر از دین آغاز میشود، نه جدا کردن دین از حکومت. جدایی دین از حکومت بعد از آن میآید. اول باید غیرمذهبی اندیشید. به محض اینکه شما غیرمذهبی اندیشیدید با دیگری، هر که میخواهد باشد، دشمن شما هم اگر باشد، نوع دیگری برخورد میکنید. آن دیگری برای شما از صورت باطل و مظهر تاریکی و مظهر اهریمن در میآید. و یک کسی میشود به اندازه شما، صاحب حق. اگر هم پرت و پلا بگوید و من بارها با آن برخورد کردهام. اشخاصی دارای حقوقی به اندازه حق من ولی سخت پرت و پلا میگویند …. ولی هر دوی ما حقوف مساوی داریم. و این اولین قدم است برای تشکیل شهر و دولت و کشور، دولت – ملت. شهر به معنای افلاطونی. این اولین گام تشکیل شهر است. برای اینکه منظور از تشکیل شهر، زندگی بهتر است؛ رسیدن به فضیلت است؛ زندگی در فضیلت است. نه اینکه مردم به جان همدیگر بیفتند و سر همدیگر را ببُرند. و این با غیردینی کردن تفکر امکان پذیر میشود. افراد میتوانند دین خودشان را داشته باشند ولی تفکر دینی در زمینه اجتماع و در زمینه سیاست و حتی اندک اندک در جاهائی در زمینه اخلاق میباید از سیطره دین آزاد بشود. این اولین کاری بود که ما شروع کردیم. به همین ترتیب میخواهیم در این کنگره پیشنهاد کنیم که در منشور ما این موضوع بیاید که ما اصلاً میخواهیم مقوله اقلیت را از قوانین کشور و از واژگان سیاسی خودمان بیرون بیاوریم. اقلیت دیگر برای ما معنی ندارد. اقلیت یک پدیده موقتی است. نمیخواهم بگویم که اصلاً اقلیت وجود ندارد، نه، ولی فرض کنید 4 سال یک بار یا 2 سال یک بار انتخابات هست، یک اقلیتی آنجا تشکیل میشود برای آن مدت ولی بلافاصله این اقلیت میتواند تبدیل به اکثریت بشود. همانطور که در بقیه جاهای دنیا میشود. ممکن هم نشود، ولی دیگر آن بستگی به اوضاع و احوال خودش دارد. ولی این امکان باید برای همه باشد که بلافاصله از آن اقلیت موقتی تبدیل بشوند به اکثریت. پس فقط در مورد رأی گیری است که ما اقلیت داریم. ما نه دیگر اقلیت مذهبی داریم و نه اقلیت قومی. اصلاً تمام این مسائل تمام میشود. اینها همه ناشی از تفکر دینی است. نه این که فکر کنید مثلاً ناسیونال – سوسیالیستها یا کمونیستها مذهبی بودند که آن جور میاندیشیدند. نه، آیها اعتقادات و باورها و جزم سیاسیشان را تبدیل به مذهب، و جانشین مذهب کرده بودند. از این جهت است که معتقدم تفکر را باید از مذهب آزاد کرد.
دومین مطلبی که به آن برخوردیم، این است که ما باید خشونت را از جامعهمان بیرون ببریم. نمیشود یک کشوری که دست کم از ساسانیان به این طرف، به نام عقیده، به نام دین، به نام پادشاهی، به نام ملت، به نام طبقه، به نام اُمت و … همینطور از خودش کُشته، این ملت را وارد قرن بیست و یکم کرد ــ یعنی ملتی که مورد نظر ماست. چکار باید کرد و به چه صورت باید این پدیده را ریشه کن کنیم؟ اول مجازات اعدام را باید برداشت که اقلاً دست حکومت به خون مردم آلوده نشود. بعد مردم را باید متقاعد کرد که حتا میتوانید بدترین دشمنانتان را محاکمه و محکوم بکنید و آبرویشان را ببرید ولی کارشان نداشته باشید. بعد باید مقوله جرم سیاسی را از جامعه و از قانون دور کرد. یعنی چه که فلان کس فلان رژیم منفور را تحکیم کرده؟! من خود محکوم هستم به تحکیم مبانی رژیم منفور پهلوی. این که جرم نبوده. یک مملکتی بوده است و نظاماتی داشته، حالا بد بوده، خوب بوده، بنده هم در آن نظامات، از روی اعتقاد، نه،اصلاً از روی منافع و فرصتطلبی، رفتم و از روی اعتقاداتم یک کارهایی کردم. یک کسی هم در جمهوری اسلامی عیناً مثل من دارد همین کار را میکند. او دارد تحکیم مبانی جمهوری اسلامی را میکند. ولی نه آدم میکشد، نه دزدی میکند، نه شکنجه میکند. وزیر فلان جاست، مدیر کل فلان جاست. آیا ما باید اینها را از میان برداریم؟
میدانم همه دوستان پراز خشم و کینه هستند و معتقدند که باید پوست اینها را کند. بله، قصاص کرد.
چند شب پیش داشتیم بحث میکردیم درباره همین دادگاه حقیقت برای سران و عوامل جمهوری. یکی از دوستان گفت، آقا پس قصاص چه میشود؟ من هم گفتم: قصاص همین است که هست، همین میشود.
به هرحال، ما از اینجاها شروع کردیم، از مباحثه فلسفی و فرهنگی شروع کردیم در این حزب، بعد ریشه کن کردن خشونت را آوردیم و بعد این موضوع تشکیل دادگاه حقیقت برای سران جمهوری اسلامی از روی نمونه آفریقای جنوبی را آوردیم و بعد بالاخره رسیدیم به مسئله بیان نامه و یا پلاتفورم حزب که این قدر که میگوییم ما حزب راست میانه هستیم، معنیاش چیست؟ و دنیای بکلی غریبی به روی ما باز شد و این مطلبی که امیدوارم حوصله خواندنش را داشته باشید، این همان دریچهای است که عرض کردم. من بیش از این توانایی رفتن به درون این دنیا را نداشتم. به قدری مسائل جهانی که ما در آن زندگی میکنیم تفاوت کرده است با دورانی که ما میشناختیم و در آن بزرگ شده بودیم، به اندازهای دنیا چیزدیگری شده است، که ما چاره ای جز این نداریم که بکلی خودمان را نوسازی بکنیم. حالا در هر سنی که هستیم.
شما تصور بکنید، در همین بیان نامه، ما گفتهایم که میخواهیم جهانگرایی Globalization را در خدمت ناسیونالیسم قرار بدهیم. جهان دارد به یک صورتی یکپارچه میشود و مرزها به صورتی دارند از بین میروند. ما میخواهیم این را که در تضاد آشکار با ناسیونالیسم است، در تضاد دولت- ملت است، (اولین باری که مرزها بین کشورها کشید شده، دولت – ملت تشکیل شد) ما میخواهیم این را در خدمت ناسیونالیسم بگذاریم. ملاحظه بفرمایید که چقدر مسئله پیچیده است. ولی میشود کاری کرد. تلاش ما برای یافتن راه حلهاست و حالا یک کارهایی کرده ایم در این زمینه.
یا میخواهیم عدالت اجتماعی را در خدمت توسعه اقتصادی بگذاریم. این دو همیشه در مقابل هم قرار داشتهاند. همین الآن که بحثهایی در مورد عدالت اجتماعی و توسعه اقتصادی است، به عنوان دو قطب متضاد تلقی میشوند. اگر ما دنبال توسعه اقتصادی هستیم (جمهوری خواهان امریکائی) سرمایه را باید بگذاریم هر چهدلش خواست بکند. حتی ملاحظات محیط زیست و همه اینها را باید گذاشت کنار. از آن طرف عدالت اجتماعی در نزد پرشورترین مدافعان (سوسیالیستها، کمونیستهای سابق، پارهای سوسیال دمکرات ها) به اندازهای پیشرفت میکند که راه را برای فعالیت بخش خصوصی و ابتکار فردی میبندد. ما هم در ایران به امر مشغول بودیم و میگفتیم کارگران باید در سود سهیم باشند و بعد گفتیم سهام را باید به کارگران داد، تا اینکه سرمایهداران پولهاشان را برداشتند از مملکت بردند بیرون. این دو مسئله به این صورت متضاد از نظر ما بقدری بهم مربوط هستند که ما میخواهیم عدالت اجتماعی را که همیشه در مقابل توسعه اقتصادی قرار گرفته است، (اقلاً 200 ساله) در خدمت آن، در خدمت توسته اقتصادی بگذاریم. و سرانجام، ما میخواهیم مسئولیت اجتماع و دولت را با ابتکار خصوصی آشتی بدهیم. ما میخواهیم هر دوی اینها را در خدمت هم بگذاریم. اینها مفاهیمی هستند که همیشه خط فاصل میان چپ و راست بودند. راست میگوید ابتکار خصوصی، چپ میگوید مسئولیت جامعه. ولی از نظر ما در ایران آینده این دو در خدمت همدیگر خواهند بود.
این گونه ما داریم خودمان را از بگومگوهای تبعیدی آزاد میکنیم. یعنی میرویم بکلی به مسائلی میپردازیم که هیچ ربطی به گرفتاریهای روزانه ما ندارد. گرفتاریهای ما بسیارند. ولی این بحثها اصلاً از آن مسائل تجاوز میکند.
پاینده ایران
زنده باد ملت ایران
حزب مشروطه ایران