سخنرانی آقای داریوش همایون در کنگره ششم حزب مشروطه ایران
نگاه فراگیرنده تری به همگرائی نیرو ها
ایران می باید بر راه دمکراسی های لیبرال غربی برود و ما خواه ناخواه از پیشگامان این حرکت هستیم
هر تفاهم ملی می برضد حکومت مذهبی باید میان نیروهای سیاسی اصلی ایران و بویژه بخش سازمانیافته آن صورت گیرد
روزگار ایران چنان است که هر کنگره حزب در شرایط دشوار و دشوار تری برای میهن ما برگزار می شود. بویژه اکنون که وخامت اوضاع و دور نمای هراس آور آینده ای نه چندان دور، خوشبین ترین ناظران را به نگرانی می اندازد و امید است کسان بیشتری را به چاره جوئی بیندازد. ردیف کردن مسائلی که ما با آن روبروئیم زحمتی ندارد. بهر سو چشم بیندازیم ازهم گسیختگی و فرو تر رفتن در بحران هائی است که دهان باز کرده اند و نه تنها رژیم اسلامی بلکه موجودیت ملی ما را تهدید می کنند: حکومتی که زورگوئی و تاراج را بجای کشورداری گذاشته است؛ اقتصادی غیر تولیدی، که هر نوسان بهای نفت ارکانش را به لرزه می اندازد؛ جامعه ای که در جنایت و اعتیاد و، تن فروشی در همه کاربرد هایش، غوته ور است؛ توده جمعیت جوانی که آینده اش را از او گرفته اند؛ فرهنگی که می کوشند سراسر به لجنزار فولکلوری که به نام دین به خورد مردم می دهند بیفتد و از هر نشانه روشنرائی و آفرینندگی بی بهره شود. سرزمینی که از هر سو برای تجزیه اش دندان تیز کرده اند؛ سیاست خارجی ماجراجویانه ای که یادآور تجربه های هیتلر دور و صدام حسین نزدیک تر است.
من از نگرانی سخن گفتم و نه نومیدی، زیرا در همین جامعه و در زیر همین حکومت به چهره های بیشمار از زنان و مردانی که هر ملتی به آنها زنده است و به لایه های ستبر اجتماعی، که ایران را در شرایطی بد تر از این هم نگه خواهند داشت پشتگرم هستیم ــ زنان و مردان بیشماری که از جاها و پیشزمینه ها و دوره های گوناگون آمده اند، هر کدام در جایگاه خود، و با اینهمه همداستان در طرح کلی انداختن ایران بر راه برگشت ناپذیر مدرنیته، تجدد همه سویه، آزادی و پیشرفت و حقوق بشر. رژیم اسلامی هر چه بتواند می کند که انقلاب خمینی، انقلاب ارزش ها، را به پیروزی برساند و تا اینجا سیاست و اقتصاد را سرتاسر از ارزش هایش پر، و از خرد و انسانیت تهی گردانیده است. ولی تمدن ایرانی با ریشه هائی سه هزار ساله و جامعه ای که لایه های پیشرفته اش خود را به کاروان تمدن بشری رسانده اند جانسخت تر از اینهاست. ملتی با چنین تاریخ و فرهنگ هرگز مغلوب ناسزاوار ترین عناصر خود نخواهد شد.
اما نشستن به امید تاب آوردن فرهنگ ایرانی بس نیست. ما همه سهمی در پیکاری که بر سر اکنون و آینده ایران در پیوسته است داریم. این سهم چیست؟ در نخستین نگاه چنین پرسشی بیهوده می نماید. روشن است که ما می باید جمهوری اسلامی را رسوا و از مبارزات مردم ایران پشتیبانی کنیم. ولی آیا کار ما به همین پایان می یابد؟
تازگی یکی از آزادیخواهان در ایران به طعنه گفته بود که مبارزه به معنی پشتیبانی از مبارزان در درون است و مخالفان بیرون، بویژه، بیشتر کار فرهنگی می کنند. من اتفاقا می خواهم روی همین کار فرهنگی تاکید بگذارم. کسانی که قلم هاشان شکسته می شود یا به گناه دفاع از آزادی به زندان می افتند مگر چه می کنند؟ آنها دربرابر یک نظام حکومتی و یک فرهنگ سیاسی که اجازه سرکوبگری می دهد بر می خیزند و ما همه می باید از آنها بهر وسیله پشتیبانی کنیم. در اینجا به روشنی می توان دید که مسئله از دفاع از افراد و گروه ها در می گذرد و به کل نظام سیاسی و فرهنگی که هزار هزار مردان و زنان آماده پذیرش بد ترین تباهی ها و تجاوزات و خرافات می پروراند بر می گردد. پشتیبانی از مبارزان در بستر یک کارزار سیاسی و فرهنگی قرار دارد که در رسوا کردن رژیم و توسل به مراجع بین المللی خلاصه نمی شود.
بسیار شنیده و خوانده ایم که رژیم اسلامی برپا مانده است چون جایگزین ندارد، و از جایگزین فورا به رهبر و شورای رهبری می رسند و افسوس می خورند. ولی جایگزین نیز تنها رهبر و شورای رهبری معنی نمی دهد ــ گذشته از اینکه فضای مبارزه ما دست کم تا مدت ها با چنان ترتیباتی سازگاری ندارد. نقش دیگر نیرو های مخالف، علاوه بر رسوا کردن رژیم و پشتیبانی مبارزان، سازوار articulateکردن به معنی تدوین و بیان روشن و متقاعد کننده یک نظام و فرهنگ سیاسی جایگزین جمهوری اسلامی است. شعار دمکراسی و حقوق بشر و عرفیگرائی دادن بس نیست. هم می باید تا ژرفای این اصطلاحات رفت و هم آنها را در نظر و عمل زیست. سیسرو، بزرگ ترین وکیل دعاوی تاریخ و یک فیلسوف و سیاستگر دمکرات (در آستانه فرو پاشیدن دمکراسی رم و آغاز عصر امپراتوران) که کارش متقاعد کردن مردمان بود می گفت برای متقاعد کردن اعتقاد لازم است. وظیفه دیرپای ما، اگر از آن برآئیم، نشان دادن این است که ایرانیان دست کم در شرایط آزادی و نه به این سبب که زورشان به یکدیگر نمی رسد می توانند سیاست دیگری بورزند و نمونه زنده ای از یک فرهنگ سیاسی سراپا متفاوت از جمهوری اسلامی که جز زشت ترین جلوه فرهنگ عمومی و سنتی ما نیست نشان دهند. در آن صورت است که از جایگزین می توان سخن گفت و آن جایگزین تاثیرش را در رسوا کردن رژیم و پشتیبانی از مبارزان و پیوستن به جریان اصلی مبارزه در درون نشان خواهد داد. ما هر چه از اهمیت و ارزش فرصتی که در جهان آزاد به ما داده شده است بگوئیم کم گفته ایم. ایران می باید بر راه دمکراسی های لیبرال غربی برود و ما خواه ناخواه از پیشگامان این حرکت هستیم. در اینجا می خواهم مانند پاره ای کنگره ها و کنفرانس های دیگر مان یکبار دیگر به ضرورت بازاندیشی هدف مبارزه اشاره کنم. ما نیامده ایم که صرفا جمهوری اسلامی را براندازیم. بگذارید موضوع را به گونه دیگری باز کنم. برانداختن جمهوری اسلامی که البته در مبارزه ما جای بسیار بالائی دارد صورت های گوناگون، از بهترینش مسالمت آمیز و تدریجی تا بد ترینش به کمک نیرو های خارجی، به خود خواهد گرفت. اینکه ایران چگونه از این رژیم رها شود به اندازه خود رهائی اهمیت دارد و جز گروه هائی که سر در جا های دیگر دارند هیج کس نمی خواهد ایران نیز همراه جمهوری اسلامی برافتد. پس می بینیم که برانداختن جمهوری اسلامی هدف اصلی کمتر کسی است؛ هدف اصلی، بهروزی ملت ماست که البته بی برافتادن رژیم به آن نخواهیم رسید. اما بهروزی ما تنها در یکپارچه ماندن ایران به عنوان یک کشور و یک ملت نمی تواند باشد. اینهمه کشور های شوربخت یکپارچه در جهان هستند.
اکنون به وظیفه ای که اشاره کردم می رسیم: جا انداختن نظام و فرهنگ سیاسی پیشرفته تری در گفتار و کردار. “پیشرفته تر” نه تنها از نظام و فرهنگ سیاسی ایران جمهوری اسلامی بلکه از گذشته و شاید اکنون خود ما. بر این جمله می باید درنگ کرد که اصل موضوع است. هزاران ایرانی تبعیدی با خودآگاهی و انگیزه سیاسی بالا از همین جا به اشتباهی افتادند که بیشتر سال های اقامت اجباری ما را در این آموزشگاه شگرفی که تمدن باختری است بیهوده گذاشته است. ادامه و بازتولید گذشته، “بستن پرانتز” جمهوری اسلامی، نه عملی بود نه ارزش داشت. عملی نبود چون همان اختلاف برسر پیش و پس از پرانتز، گل های سر سبد جامعه را از میهن رانده بود. آن گل های سر سبد بیش از خطر جهان بینی آخوندی نگران سود و زیان تصوری خودشان بودند؛ کسی نمی توانست با دیگری کار کند و نیروی بزرگ تری برای مبارزه پدید آید. ارزش نداشت چون اگر پیش از پرانتز هر کس به آن خوبی بود که می پنداشت ایران چگونه ممکن بود در چنگال چنین رژیم باورنکردنی بیفتد؟ تبعیدیان از این معما پاک بی خبر نبودند و بیشتر وقت خود را به انداختن گناه به گردن یکدیگر و به قدرت های خارجی و توجیه و تبرئه خویش گذراندند و بیشماری هنوز می گذرانند. بخش عمده ادبیات نوشتاری و الکترونیک طیف چپ در این سال ها در خدمت اسطوره سازی تاریخ همروزگار ما بوده است. راست هوادار پادشاهی چند سالی است خاموش تر شده است زیرا از مایه امید خود پشتیبانی نمی بیند ولی نزدیک به دو دهه پس از انقلاب، کار اصلی اش اسطوره سازی از گونه دیگر بود. در ایران، مذهبی را که سیاست و حکومت هردوست تا حد دوران صفوی فولکلوریک کرده اند، ما در بیرون تاریخ را میتولوژی می کنیم، و نمی باید در شگفت باشیم اگر سیاست ما نیز آمیخته ای از فولکلور و میتولوژی شده باشد. اکنون اگر از گذشته ها درسی گرفته باشیم زمان آن است که به خود نگاهی ازنو بیندازیم. دلمشغولی های گذشته ما کسی را به قدرت نزدیک نکرد و در حالی که توده جمعیت ایران هر سال فاصله بیشتری از این عوالم می یابد هرگز به قدرت نخواهد رساند. دلخوشی پذیرفته بودن در حلقه های همفکران همدرد، بیش ازهمان دلخوشی نیست و سوگنامه هائی که برای هم می نویسیم در واقع برای دوران خودمان است. سی سال در این تلاش ها رفته است و بس است. ما نمی باید با یک جهان پایان یافته به آخر خط هایمان برسیم. از ما کار های بزرگ تری برمی آید به شرط آنکه اندکی به خود آئیم و از خود بدرآئیم.
* * *
رفتار سیاسی ما، آنها که در میدان مبارزه با جمهوری اسلامی مانده اند، در دو زمینه نیازمند بازنگری است. نخست، در همان نگاه به نقش خودمان در این جهانی که سراپا دگرگون شده است و بویژه در ایرانی که دیگر نه ارتباط به یادمانده های ما دارد نه اندک اندک به خود ما. می باید بپذیریم که پویش قدرت در این فاصله های جغرافیائی و زمانی اگر هم برای کسانی اهمیت داشته باشد فوریتی ندارد و بهتر است نیروی خود را در ساختن سیاست بهتری بکار اندازیم که اتفاقا بیشتراحتمال دارد به پویش قدرت کمک کند. مردم در ایران اگر هم صرفا به تغییر چهره ها در فرمانروایان بیندیشند از آن چهره ها فراوان در دسترس دارند. جامعه ایرانی نیازمند یک روحیه و فرهنگ و سیاست تازه است. دومین زمینه، و از آن مهم تر، رویکرد به دگراندیشان است ــ همان دشمنان پیشین که برای شکست دادنشان از حقوق بشر تا خود انسانیت، و از مصلحت ملی تا سود شخصی را می شد فدا کرد. رویکرد تازه ای که زمانش رسیده پذیرفتن و گزاردن حق دیگران به اندازه حق خویش است ــ اختلاف عقیده را به عنوان واقعیت زندگی پذیرفتن، ارج گفتار درست و کردار بجا را از هر سو باشد دانستن، و ادب سیاسی را رعایت کردن ــ در یک کلام از فضای قبیله ای به سپهر شهروندی درآمدن.
آنچه گروه های بزرگی از ایرانیان فرهیخته و با انگیزه در بیرون ایران می کنند نموداری از نظامی است که به جای جمهوری اسلامی می خواهند. ما فردا در ایران خیال داریم در چه نظام سیاسی (که با شکل حکومت فرق دارد) بسر بریم؟ آیا کسان را یه سبب گذشته سیاسی شان به زندان می اندازیم؟ آیا سازمان های سیاسی مخالف خود را غیر قانونی می کنیم و راه فعالیت سیاسی را بر آنها می بندیم یا به مخالفان خود به اندازه خودمان آزادی سخن می دهیم؟ آیا به “هرکس یک رای یکبار” اعتقاد داریم یا می پذیریم که مردم می توانند نظر خود را تغییر دهند و آنکه امروز اکثریت دارد می تواند فردا در اقلیت بیفتد و اقلیت می باید امکان آن را بیابد که اکثریت شود؟ آیا فردا می خواهیم 28 مرداد یا 22 بهمن را همچون سند محکومیت بکاربریم و بهانه بی بهره ساختن کسان از حقوق مدنی سازیم؟ (فراموش نمی باید کرد که 22 بهمن هم هست، اگرچه به اندازه رویداد دیگر به رخ کشیده نمی شود.)
نیاز به تذکر ندارد که در آزاد منش ترین کشور ها نیز گروه های فاشیستی و تروریستی که درکنار دشمن با میهن خود جنگیده اند و از این ارباب بیگانه به خدمت آن ارباب بیگانه در می آیند، همچنانکه گروه های مسلح، اجازه فعالیت سیاسی ندارند و از مقوله ما بیرون اند. اینکه پاره ای از ما از شکل حکومتی (پادشاهی در صورت تازه پارلمانی آن) دفاع می کنند که تا انقلاب برسر کار بود؛ و دیگران دست درکاران یا وارثان سازمان ها و سنت های سیاسی هستند که به پیروزی انقلاب اسلامی کمک کرد اموری است که اگر خواستند می توانند فردا در پیکار های سیاسی و انتخاباتی برضد یکدیگر بکاربرند. اگر در آن زمان 28 مرداد و 22 بهمن برای مردم همان اندازه مهم باشد که امروز برای پاره ای دست درکاران هست البته در فرا آمد انتخابات اثر خواهد بخشید ولی امروز با چنان شعار هائی جز زهراگین کردن یک فضای سیاسی به خود مشغول چه می خواهیم بکنیم؟
مردمسالاری و حقوق بشر را از هم اکنون می باید در گفتار و رفتار بجای آورد. اگر می خواهیم در ایران آینده با هم در یک جامعه شهروندی و مدنی در عین مخالفت با یکدیگر کار کنیم و فرایند دمکراتیک و موجودیت کشور را از دشمنانش نگه داریم، از هم اکنون باید رویکرد به مخالفان را در قالب های دمکراتیک بریزیم و راه هائی برای همکاری در زمینه های مشترک بیابیم؛ به یکدیگر نه به چشم دشمن، بلکه رقیب و هماورد (حریف) و مخالف بنگریم؛ و از آنجا که امروز مخالفت ورزیدن ما با هم بیهوده است، به همان رقیب و هماورد بودن بسنده کنیم و مخالفت را به فردای ایران واگذاریم که همه اینها معنی داشته باشد. بر سر اموری مانند شکل حکومت و اداره کشور و سازمان دادن اقتصاد و مسئولیت فرد و جامعه، در انتزاع از قدرت و توانائی سیاستگزاری می توان بحث کرد ولی لازم نیست کار را به گسست و رنجش رساند. مشکل واقعی ما با هم در استراتژی و تاکتیک های پیکار (و نه سازش به عناوین دیگر) با جمهوری اسلامی، و مواضع ما در مسئله قومی، (که با “ملت” ها و “ملیت” های ایران تفاوت دارد) و در کارزار جهانی ضد تروریسم اسلامی است. بر خلاف پایبندی به قواعد بازی، یا فرایند دمکراسی لیبرال که همداستان شدن بر آن ضرورت دارد، در این مسائل می توان اختلاف نظر را چه برای پیش افتادن از رقیبان و چه وفاداری به اصول عقاید نگهداشت؛ و گاهی هم توافق کرد که به توافق نرسید.
اما برای رسیدن به چنان پختگی سیاسی می باید گره گذشته را گشود. نیرو های سیاسی کنونی ایران ــ آنها که به کار باز ساختن کشور می آیند و نه فاشیست های چپ و راست و مذهبی ــ وارثان مستقیم کشمکش مسلکی دو نسل گذشته هستند که با روحیه جنگ صلیبی جنگیده شد. دو نسل زیر برچسب های شاهی و مصدقی و کمونیست در جنگی که تعصب شبه مذهبی و کینه کشی شبه ایلیاتی، دست زدن به هر وسیله را پسندیده می شمرد در حذف یکدیگر کوشیدند. دو طرف طیف سیاسی با شکنجه و ترور، با گشودن پای قدرت های بزرگ و کوچک بیگانه، با دروغ و تاریخ سازی، با هم درآویختند و سرانجام همه در انقلاب اسلامی به دشمن مشترکشان باختند. این جنگ نسل و سن نمی شناسد و اکنون به موضوعات دیگری نیز مانند جای مذهب در جامعه که تا پیش از انقلاب نمودی نداشت کشیده شده است. هر تفاهم ملی بر ضد حکومت مذهبی می باید میان نیرو های سیاسی اصلی ایران بویژه بخش سازمانیافته آن صورت گیرد. نه می توان آن نیروها را به یک اشاره دست بی ربط شمرد، نه می توان منتظر مرگ هر کسی ماند که دوران انقلاب و جمهوری اسلامی را زیسته است. باید این گذشته را با نگاه انتقادی از نو بنگریم و به یک تعبیر از دستگاه گوارش ملی خود بگذرانیم؛ باید “از کابوسی که تاریخ ماست بیدار ” شویم. نگرش انتقادی فارغ از یقین مذهبی و وابستگی ایلیاتی به گذشته نه پوزشخواهی است، نه فراموش کردن و نه دادوستد. پوزشخواهی نیست زیرا از دست درکاران دونسل دوران انقلاب و حکومت اسلامی کسی به کسی بدهکاری ندارد و در میان ما کیست که نامه اش از خطا یا بی عملی پاک باشد؟ پوزش را کسانی می خواهند که به کیفر نرسیده باشند. در این سه دهه چه کسی مانده است که کیفر ندیده باشد؟ این انقلاب حتی بسیاری از پیروزمندانش را پایمال کرده است. اینکه جریان های اصلی چپ و راست و مذهبی عرفیگرا (سکولار و لیبرال) اکنون با هم گفت و شنود مستقیم و غیر مستقیم دارند، و دور نیست روزی که بر پایه اصول وارزش های مشترک همکاری هائی نیز بکنند، بزرگ ترین پوزشی است که ازگذشته پر از دشمنی می خواهند. عبرت گرفتن از هر پوزشی بالا تر است.
فراموش کردن نیست زیرا تاریخ را اگر فراموش کنیم افسانه را جایگزین آن خواهیم کرد. تاریخ بایگانی و بخشی از وجدان ملی ماست؛ زشت و زیبا ها و پسند و ناپسند های آن می باید در خودآگاهی ملی زنده بمانند و راهنمای نسل های آینده باشند. از تاریخ غفلت کردن و تاریخ را بازیچه کردن بازی خطرناکی با سرنوشت ملت است. تاریخی که در راه برانگیختن شور و تعصبات توده ها از آن سوء استفاده شود کشنده است. ما خود این را تجربه کرده ایم. دو نسل ایرانیان تاریخ را، چنانکه مذهب، به چنان منظور هائی بکار بردند. به قول یک نویسنده امریکائی توافق کردند که تاریخ خود را به نادرستی تعبیر کنند. اکنون نوبت موج تازه تاریخ سازی را برای سوءاستفاده سیاسی در گرایش های تجزیه طلبانه می بینیم. سرانجام، دادوستد نیست. زیرا در میان بازندگان، در یک ملت بازنده، پس از اینهمه سال های پائین و پائین تر رفتن، چه تفاوت می کند که چه کسی زود تر یا بیشتر باخته است؟ مردم ایران نیاز به رویهم ریختن انرژی و منابع خود برای جبران ویرانی های سه دهه گذشته دارند. ما بهتر است بجای تصفیه حساب با یکدیگر با تاریخ همروزگار خود تصفیه حساب کنیم.
هر چه بیشتر به گذشته های خود به دیده انصاف بنگریم و آنچه که ایران را به این روز افکنده در گفتار و کردار از خود دور کنیم به پدید آوردن فضای اطمینان و ساختن پایه های آن فرهنگ سیاسی نوین بیشتر کمک خواهیم کرد. بازنگری و نقادی گذشته هیچ با احساس گناه و گرفتن موضع دفاعی نباید اشتباه شود. حتی جامعه هائی که هنگامه های تاریخ صد ساله گذشته ما را نگذرانده اند خود را نیازمند چنین بازنگری و نقادی می بینند.
* * *
مشروطه خواهان که مسئول شش دهه تاریخ ایران شمرده می شوند ــ بهترین دهه هائی که دست کم در چهارصد سال پیش از آن داشته ایم ــ سهم بالا تری در این بازنگری دارند. گذشته تاریخی آنها بسیار پربار تر و سنگین تر از دیگران است و مسئولیتی که در ساختن آینده احساس می کنند از همه بیشتر. ما لازم نیست با جابجائی نسل ها خود را امروزی کنیم. همین نسل های دوران انقلاب با همین پیشینه و درست به دلیل همین پیشینه است که بیشترین توانائی را در دگرگون ساختن ایران دارند. یک ملت و کشور را با بی خبری یا چشم بستن بر گذشته نمی توان باز سازی کرد. جامعه نه لوح سپید است نه می شود نوشته های روی آن را پاک کرد. حزب ما در چهارده سالی که برای پایه گذاری و ساختن آن رفته راه درازی را از یک گروه اساسا سلطنت طلب که با هردو چشم به گذشته می نگریست به یک جنبش مشروطه خواه ــ هوادار نوسازندگی فرهنگ و سیاست و اقتصاد جامعه ایرانی از جمله نهاد پادشاهی ــ آمده است ولی هنوز تا سراسر در خدمت مدرنیته (تجدد همه سویه) درآید بسیار کار داریم. نگاه ها هنوز چندان که می باید نو نشده است. اما تفاوت اصلی مشروطه خواهان با بسیاری دیگر در سرتاسر طیف سیاسی، آینده نگری و آزاد شدن از گذشته است ــ آزاد شدن نه فراموش کردن. قدرت ما در نوستالژی و نازیدن به این و آن نبوده است، به پیشگامی است که آن آینده نگری به ما می دهد. در بحث های عمده ای که حزب در دو ساله گذشته درگیرش یوده است پیشگامی ما بهتر از همیشه ارزش خود را نشان داد. در پشتیبانی از جنبش رفراندم، که بسیار بیش از توافق بر همه پرسی برای تعیین نظام سیاسی آینده است؛ در تاکید بر استقلال حزب و تسلیم نشدن به گرایش های فرصت طلبانه؛ در مبارزه با مداخله بیگانگان در امور ایران و دفاع از یگانگی ملی و یکپارچگی ارضی که ما پیشتازش بوده ایم، همه جا حزب مشروطه ایران دژ استوار دفاع از اصول، و بالا ترین مصالح ملی بوده است؛ از هیچ کس و از هیچ مد روز پیروی نکرده است، و همچنان نخواهد کرد. امروز ما با نگاهی گسترده تر و خوشبینانه تراز همیشه به مبارزه و آینده ایران می نگریم. از سوئی دریافته ایم که باید هواداران حقوق بشر و دمکراسی را در هر جامه و با هر پیشینه به عنوان همراهان خود بپذیریم و از سوی دیگر نیرو های دمکراسی لیبرال (بیشترشان سلطنت طلبان و کمونیست ها و اسلامگرایان پیشین) را می بینیم که سرانجام دارند به ضرورت همگرائی پی می برند. ما هیچ راه دیگری برای جلوگیری از سقوط ایران در هاویه ای بد تر از انقلاب اسلامی نمی شناسیم.
پاینده ایران
زنده باد ملت ایران
حزب مشروطه ایران