پیام اسماعیل نوری علا به کنگره هفتم حزب مشروطه ایران

«مشروطیت، تحزب و گریز از ایدئولوژی»

دوم آذر 1387 ـ 22 نوامبر 2008
با سلام خدمت حضار گرامی حاضر در جلسه، و تشکر از دوستانی که مرا، بعنوان یک ناظر خارج از حزب مشروطه ایران، برای ایراد این گفتار دعوت کردند. البته، همانطور که مشاهده می کنید، من به دلیل گرفتاری هائی که داشتم نتوانستم حضوری این کار را انجام دهم اما به پیشنهاد آقای بابک بهزادی، دوست و همشهری گرامی مان در دنور، قرار شد از طریق تلفن در مجلس شما شرکت کنم. اما، البته، در این وضع، این غبن با من است که گفتارم حکم پرواز کور را دارد و واکنش های شما را در برابر گفتارم نمی بینم.
باری، من، به عنوان کسی که جریانات سیاسی کشورمان را با علاقه تعقیب می کنم و بعنوان یک نویسندهء فرهنگی و سیاسی، و نیز بعنوان مدیر یک نشریه اینترنتی بی طرف به نام «سکولاریسم نو» که جریانات داخلی حزب شما را همواره منعکس کرده، فکر کردم برای جلسه شما مطالبی را بگویم تحت عنوان «مشروطیت، تحزب و گریز از ایدئولوژی» ـ که فکر می کنم به آنچه در درون حزب شما می گذرد ارتباط مستقیم دارد. و امیدوارم که سخنانم، بقول حافظ، حکم عرض شعبده با اهل راز را پیدا نکند.
از بخش نخست موضوع سخنم آغاز می کنم که مفهوم «مشروطیت» باشدـ یعنی همانی که در نام حزب شما جنبه محوری دارد و می کوشم توضیح دهم که، از نظر یک شخص خارج از حزب شما، مشروطیت چیست و حزب شما با آن چه نسبتی دارد.
راستش اینکه من همواره این اصطلاح «مشروطه» را بسیار دوست داشته ام. آنوقت ها بما می گفتند که این یک غلط تاریخی بوده است و کسانی که، عطف به جریانات سیاسی دوران آخر عثمانی و ترکان جوان، می خواسته اند واژهء «کنستیتوشنال» را به فارسی برگردانند آن را با واژهء «کندیشنال» اشتباه گرفته و در نتیجه آن به «مشروطه» ترجمه کرده اند، حال آنکه باید آن را «وابسته به قانون اساسی» یا چیزی نزدیک به این مفهوم ترجمه می کردند. اما، هرچه که بود داستان انقلاب آغاز قرن بیستم مردم ما «مشروطه» نام گرفته، ما با این نام بزرگ شده ایم و همواره از «مشروطیت» و «حکومت مشروطه» سخن گفته ایم و من، همانطور که گفتم، استفاده از این واژه را بسیار هم دوست داشته و دارم.
این واژهء «مشروطه» ـ درست به همان معنای «کندیشنال» آن ـ برای من حاوی لایه های مختلفی از معانی دلپذیر است و من از بدو جوانی اینطور می فهمیدم که همهء آن انقلاب آغاز قرن بیستم پدران ما و آن قانون اساسی و آن مجلس شورای ملی همه بخاطر این بوده است که اولاً «حاکمیت» را از خدا و سلطان و امیر و پادشاه بگیرند و به مردم بدهند و سپس مردم ـ از طریق تدوین یک قانون اساسی ـ شاه و کابینه و مجلس را بعنوان کارگزاران خود بر مسند حکومت بنشانند و کشور را به دست آنها بدهند و ـ جان کلام اینکه ـ حاکمیت همهء آنها را «مشروط» کنند. به چه؟ نه به کتاب مقدس و الهامات غیبی و غیره، بلکه به یک «قرارداد اجتماعی» که ملت و دولت و حاکمیت همگی زیرش را امضاء می کنند و اسمش را می گذارند «قانون مادر»، یا «قانون اساسی»، که همهء قوانین و مقررات بعدی از شکم آن زاده می شوند.
برای من مشروطیت به معنای مشروط کردن حاکمیت به ضوابط مندرج در این میثاق ملی، که «قانون اساسی» خوانده می شد، بود. و می دیدم، در مقابل «چارتریست» ها و «کنستیتوشنالیست» ها، ما چه واژهء قشنگی داریم که در سطح عامیانه هم قابل فهم است و می شود «حکومت به شرط چاقو». یعنی، هیچ چیز ندید و دربست و علی الابد به دست کسی سپرده نمی شود. رابطهء حاکم و مردم دیگر رابطه خونی پدر و فرزندی نیست که قهر و دعوا و جنگ هم نتواند آن را نفی کند. این رابطه جعلی و سببی است و، در عین حال، مشروط است به قراردادی اجتماعی.
از نظر من البته، نتیجهء منطقی این نگاه آن بود که انقلاب مشروطه باید منطقاً به برقراری نوعی جمهوری منتهی می شد، چنانکه رضاخان سردار سپه هم به دنبال آن بود. اما مشروطه گران ما ـ به دلایل فراوانی که اینجا جای بحث آن نیست ـ ترجیح دادند سلطنت را نگاه دارند اما آن را هم «مشروط» کنند. باز به چه؟ به همان قرارداد اجتماعی! و آن قرار داد، با توجه به اینکه سلطنت برخلاف جمهوریت زمانمند نبود، چه فرمولی را پیشنهاد می کرد؟ می گفت: برای اینکه مشروطیت حکومت حفظ شود، آدمی که در مسند پادشاهی نشسته نباید در جریان های روزمرهء کشور دخالت کند و به همین دلیل هم شخصیتی است غیر مسئوول. این مسئوول نبودن باعث می شد که هم «مشروعیت» و هم «مشروطیت» مقام او تأمین شود.
اما دوران کودکی و جوانی من و کسانی همچون من به گونهء دیگری گذشت. احمد شاه را ـ بعنوان شاه مشروطه ـ ندیده بودیم اما تاریخ می گفت که آدمی نبوده اما چندان هم چنگی به دل نمی زده است. اما تا چشم به جهان گشودیم دیدم که آدمی به نام رضاشاه پهلوی رفته است اما کشوری را بجا گذاشته که نسبت به بیست سال پیشش بسیار تغییر و در واقع ترقی کرده است. اما این ترقی یک هزینه هم داشته و آن اینکه رضاشاه پهلوی مشروطیت را تعطیل کرده و در حالی که بر تخت پادشاهی مشروطه نشسته بوده در امور روزمرهء مملکت دخالت می کرده و، در نتیجه، از یکسو، مسئوولیت آنچه انجام شده به گردن او بوده و، از سوی دیگر، چون مقام مسئوول نبوده، نمی شده به سین جیمش کشید. و آنگاه، تا چشم بهم بزنیم و پا به نوجوانی بگذاریم، شاهد آن شدیم که محمدرضاشاه هم پا جای پای پدر گذاشته است. بحث در درستی و نادرستی کارهای شاهان پهلوی نیست؛ بحث در مورد مفهوم مشروطیت است و لوازم و ایجابات آن.
اینها را گفتم تا بتوانم بگویم که چرا بنظر من حزب شما کار اقناعی زیادی در این مورد نکرده است که می خواهد کدام مشروطیت را به سیستم حکومتی کشورمان برگرداند. مشروطیت رضاشاهی یا مشروطیت واقعی مبتنی بر یک میثاق ملی؟ و، در فقدان این کار توجیهی گسترده و مداوم، دیگران، و از جمله گهگاهی خود من ، حزب شما را یک حزب سلطنت طلب و منتفی کنندهء مشروطیت دانسته اند که فقط خودش را پشت نام «مشروطه» پنهان کرده است. من البته مدتی است که نوشته ها و نشریات حزب شما را دنبال می کنم و اکنون دیگر تصور نمی کنم که این برداشت واقعیت داشته باشد. اما، بعلت کمبود کار توضیحی و اقناعی از جانب شما، این برچسب به شما چسبیده است و، در نتیجه، هم از جانب مخالفان سلطنت به شما حمله می شود و هم از جانب سلطنت طلب هائی که سلطنت را برقراری سلطهء نامشروط شاه می دانند.
در حالیکه مشروطیت یعنی اینکه خدا هم اگر قرار است از آسمان به زمین بیاید و حکومت کند بر ما واجب است که حاکمیت او را هم به قرارداد اجتماعی خود مشروط کنیم و برایش، به قول حقوقدانان سنتی، «ید مبسوطه» قائل نشویم که هرکاری که دلش بخواهد بکند. در نتیجه، بنظر من این شما هستید که باید بیشتر از گذشته توضیح دهید که مشروطهء شما کدام نوع مشروطه است.
حال می رسیم به آن دو نکتهء مربوط به تحزب و لیبرال دموکراسی، که چون بهم مربوطند و من هم نمی خواهم روده درازی کنم، بهتر است آنها یکجا مطرح کنم.
من باور دارم که «کار سیاسی» باید در داخل احزاب انجام بگیرد و کشوری که مجاری و رگ های سیاسی اش از درون بدنهء احزاب سیاسی اش نگذرد هنوز به دوران تاریخ مدرن پا نگذاشته است. اما باید عرض کنم که اعمال این نظر حتی برای شخص خود من که گویندهء آن هستم نیز امر بسیار مشکلی است. یعنی، این روزها هرکس که می خواهد حرف سیاسی بزند اول بادی به غبغب می اندازد و اعلام می دارد که من به هیچ حزب و گروه و دسته ای وابسته نیستم. نتیجه اینکه در جامعهء ما حزبی نبودن تبدیل به یک ارزش شده است و این هم خود خبر از عدم بلوغ سیاسی ما می دهد. در تمام جوامع پیشرفته و متمدن که نگاه می کنیم می بینیم که کار سیاسی زیر سقف احزاب انجام می شود؛ اما نوبت به ما که می رسد عکس آن اتفاق می افتد و هر کس که خیال می کند سرش به تنش می ارزد مدعی می شود که حزبی نیست.
البته من این سخنان را بعنوان انتقاد نمی گویم چرا که می دانم این یک پدیدهء اجتماعی است که برای دریافت ریشه هایش باید کار تحقیقی مفصل انجام بگیرد و این در حوضهء کار امروز من نیست که در اینجا این دلایل را مورد بحث قرار دهم. اما، در عین حال، می توانم به این نکته اشاره کنم که، بیش از هر چیز دیگری، یک امر خاص ، موجب نامحبوب بودن تشکیلات حزبی در جامعهء ما بوده است ـ امری که اگر در جوامع دیگر هم بصورت جریانی قدرتمند در می آمد همین نتیجه را برای آن جوامع داشت.
اجازه دهید که در توضیح این امر از اینجا شروع کنم که ما آدم ها، بخصوص وقتی در حزبی عضو می شویم یا هستیم، اغلب «برنامهء حزبی» را با «ایدئولوژی» اشتباه می گیریم و این اشتباه، بخصوص در دویست سالهء اخیر، خسران های بسیاری را در دنیا به بار آورده است.
تا آنجا که به بحث امروز من مربوط می شود، باید بگویم که ایدئولوژی ـ به معنای مجموعه ای از تعریف ها و باید و نبایدهائی که هیچ پایه و مایهء علمی ندارند و بشدت عوام گرا و عوام پسند هستند ـ بنا بر طبیعت خود، همیشه از در مخالفت با «میثاق ملی» یا «قانون اساسی» وارد می شود و در نتیجه بساط «مشروطیت» یک رژیم را بر هم می زند. چرا؟ زیرا که ایدئولوژی نمی تواند شمول عام و فراگیر داشته و، در نتیجه، «ملی» باشد و همیشه عده ای را از صفوف خود بیرون می گذارد و جامعه را به خودی و غیر خودی تقسیم می کند. در نتیجه، هر قانون اساسی ی آلوده به ایدئولوژی هم نمی تواند میثاق ملی مشروطیت یک جامعه محسوب شود؛ همانگونه که، مثلاً، قانون اساسی مبتنی بر ولایت فقیه و مذهب رسمی امامیه میثاق ملی ما نیست. دقت در این نکته بسیار مهم است. ایدئولوژی داشتن با برنامه داشتن فرق دارد و حزب ایدئولوژیک هم با حزب صاحب برنامه متفاوت است. برنامه ریزی امری خردپذیر و عقلائی و منطقی و بدور از تعصب است که راه های خاصی را برای تحقق آرزوهای مندرج در میثاق ملی پیشنهاد می کند که قابل نفی و اثبات هستند. یعنی نه آیهء منزلهء الهی محسوب می شوند و نه مقدس. حال آنکه اصول ایدئولوژیک ـ چه مذهبی و چه ضد مذهب ـ بر سنگ نوشته می شوند و تقدس می یابند و عدول از آنها هزار بدبختی ببار می آورد.
اینها را عرض کردم که بگویم حزب شما که، در برداشت من، دوستدار «مشروط کردن حاکمیت» است و، حتی با وجود تجویز وجود پادشاه بعنوان نماد وحدت ملی، می خواهد او را هم اکیداً به میثاق ملی مشروط کند و اجازه نمی دهد که در کارهای مسئولیت آور دخالت داشته باشد، در عین حال باید مراقب آن باشد که خودش تبدیل به یک حزب ایدئولوژیک نشود. بخصوص که اکنون شما وارد فاز پذیرش لیبرال دموکراسی شده و مشغول بحث دربارهء آن هستید؛ و این وظیفه و مسئولیت شما است که لیبرال دموکراسی را چنان تعریف و بیان کنید که تبدیل به ایدئولوژی نشود و بصورت نوعی راهنمای برنامه ریزی حزبی درآید. چرا که، بنظر من، احزاب می توانند، اگر نگاهشان به دموکراسی و لیبرالیسم نگاه ایدئولوژیک باشد، حتی دموکراسی و لیبرالیسم را هم تبدیل به ایدئولوژی کنند و از زهدان این مفاهیم دوست داشتنی اژدهای دو سر بیرون بکشند،
درست همانگونه که وقتی ما با عینک ایدئولوژیک به امر شریفی همچون سوسیالیسم نگاه می کنیم یکباره از درون اندیشه مان از یکسو استالینیزم بیرون می زند و از سوی دیگر نازیسم هیتلری سر بر می کشد، حال آنکه سوسیالیسم واقعی همانی است که در کشورهای ظاهراً غیر سوسیالیستی، طی برنامه ریزی درست، نهادهای اجتماعی مختلفی را بوجود آورده که بوسیلهء آنها مردمان می توانند در رفاه نسبی به سرببرند.
متأسفانه، در ایران ما همهء احزابی که تاکنون داشته ایم ایدئولوژیک بوده و برای مملکت و بر اساس خواست های مندرج در میثاق ملی مان اصلاً برنامه ای نداشته اند اما پر بوده اند از شعارها و تبعیض های ایدئولوژیک. از حزب توده گرفته تا حزب رستاخیز.
با توجه به آنچه عرض کردم، آرزوی من برای شما و حزب شما آن است که در این دامچالهء خسران بار فرو نیافتید و با روحی آزاد از وسوسه های ایدئولوژیک به آن کشور و آن مردم بیاندیشید. و یادتان باشد که پادزهر نگاه ایدئولوژیک هم چیزی جز توسل به اصولی نیست که فراگیر و سایه گستر بر سر همه هستند و هیچکس را از دایرهء نگاه خود بیرون نگذاشته و بر بخش هائی از جامعه تبعیض روا نمی دارند.
من یک سالی است که این نوع نگاه ضد تبعیض را «سکولاریسم نو» خوانده ام و در متن آن آرزوی پیدایش احزابی غیرایدئولوژیک را برای وطنم کرده ام. امیدوارم شما هم بخواهید در همین زمین بازی کنید.
از توجه تان تشکر می کنم و از بلندی سخنانم عذر می خواهم
پیروز و سرفراز باشید.

پاینده ایران
زنده باد ملت ایران
حزب مشروطه ایران