درود بر همگی شما خانم‌ها و آقایان

خوشوقتم از این که یک چنین فرصتی فراهم شد تا بتوانم دیدار و گفت و گویی با شما داشته باشم من تا دیروز لندن بودم و مطمئن نبودم که آیا خواهم توانست خودم را به این جلسه برسانم یا خیر و با صحبتی که با جناب دکتر خسرو اکمل داشتیم ایشان خیلی مصر بودند که هر طور شده خودم را برسانم و خوشبختانه این کار شد و توانستم آخرین پرواز دیشب را بگیرم و اگر یک ذره هنوز انرژی ندارم می‌باید آن را به حساب جت لگ بگذارید.
دوستان، از آنجا که متنی از قبل آماده شده ندارم سعی می‌کنم آن نکاتی را که به نظر من شاید برای شما جالب باشد و مطرح شدنشان در این زمان مناسب باشد که یک مقدار با شما در میان بگذارم؛ نکاتی که بعضی‌هاشان جنبه اصول دارد، بعضی‌ها مسایل درونی خودمان است، بعضی‌ها آنالیزی از برخی شرایط بین‌المللی است و به‌طور کلی شاید بتواند در رابطه با تمام فعالیت‌ها و تلاش‌هایی که داریم کمک کند به روشن شدن بعضی مسایل و یا احیانا نکاتی که شاید مد نظر دوستان است؛ از زبان خود من تا بتوانید از نظرات شخصی من درباره بعضی نکات هم آگاه‌تر بشوید.
از اینجا شروع می‌کنم که من در تمام این سال‌ها، همان‌طور که می‌دانید، با بسیاری از جریانات مختلف فکری سیاسی و ایدئولوژیک جامعه خودمان در تماس بوده‌ام و صحبت کرده‌ام و نشست و برخاست
داشته‌ام در راستای این که بفهمیم هدف اصلی چیست؟ من در اصل، دوستان، فکر می‌کنم یک مرزبندی مشخص بیشتر، در واقع، ما نداریم. یعنی در اصل می‌توانم بگویم جامعه ما به دو دسته تقسیم شده است ، آن‌هایی که با رژیم هستند و آن‌هایی که با رژیم نیستند.
مدت‌هاست که من در دلم خودم، وقتی که لغت «دگراندیش» را می‌شنوم، از این لغت بدم می‌آید چون ‌ ما دگراندیش نیستیم دوستان، ما «هم‌اندیش» هستیم. ممکن است جمهوری‌خواه باشیم، ممکن است مشروطه‌خواه باشیم، ممکن است چپ باشیم، ممکن است راست باشیم، اما آیا سئوال این نیست که مخرج مشترکمان آن‌هایی هستند که به یک حکومت پارلمانی دمکراتیک لائیک اعتقاد دارند؛ به عنوان آلترناتیوی برای این حکومت مذهبی؟ اگر این است پس ما همه همسنگریم. ممکن است سلیقه‌های مختلف داشته باشیم، به یک برنامه سیاسی و حکومتی متفاوتی از نظر حزبی و برای آینده ایران اعتقاد داشته باشیم این نه تنها مانع کار ما نیست بلکه دقیقا به همین دلیل می‌باید دمکراسی در مملکت ما برقرار بشود. به عقیده من شکل نظام آنقدر مهم نیست که محتوایش مهم است.
بعضی وقت‌ها، بعضی از طرفداران پر و پا قرص نظام پادشاهی پیش من گله می‌کنند که چرا این مساله را پر رنگ‌ می‌کنید؟ بارها بهشان گفته‌ام برای این که بحث ما الان شکل نظام نیست؛ این یک. ثانیا این نهاد اهمیتش برای آن جامعه و برای آن فرهنگ تا زمانی که واقعا وسیله به دردبخوری باشد و کمک بیشتری بکند به نهادینه کردن دمکراسی در کشوری مثل کشور ما بسیار عالی است. در آن روز جامعه با یک رفراندم نهایی تصمیم خواهد گرفت که شکل آن نهاد دمکراتیک پارلمانی که همه ما به دنبالش هستیم چه باشد؛ جمهوری یا پادشاهی. آقایان مشروطه‌خواه و خانم‌های جمهوری‌خواه ـ و یا برعکس ـ این رای را فعلا در جیبتان نگاه دارید؛ حقتان محفوظ و مسلم، روز موعودش که رسید بیایید این رای را بدهید اما امروز به عنوان طرفداران یک نظام سکولار دمکراتیک همه باید با هم و یک صدا به جنگ این دشمن مشترک برویم. خوشبختانه فکر می‌کنم که اکثریت نیروهای آزادی‌خواه و ترقی‌خواه و دمکراسی‌خواه که جزو اعتقادشان مساله حقوق بشر هم کاملا مطرح است کم و بیش با این مساله هم‌سو و همگن هستند. البته بخشی از نظریات هم در میان هم‌میهنانم هست که مربوط می‌شود به توزیع مسئولیت‌ها به‌خصوص از دید اقوام کشور، که همان‌طور که می‌دانید در بحث‌های خیلی مرکب و مفصلی هم درگیر هستند، مثل فرض بکنید مساله فدرالیسم در آینده مملکت به عنوان یک نوع گزینه شکل حکومت دمکراتیک. در آنجا هم به نظر من بحث زیادی نداریم. این نکته را امروز با شما در میان می‌گذارم که من با بسیاری از آن‌ها گفت و گو داشته‌ام و هنوز هم دارم و مساله را به این شکل، از دید خودم، که البته نظر شخصی من است، بیان می‌کنم که آقا جان، زمانی بود در کشور ما، زمانی که پدر بزرگ من وارد صحنه شدند، که به نظر من و به گمان خیلی‌ها اصلا هیچ نهاد عرفی در مملکت وجود نداشت. هیچ نوع Institution اداری ـ حکومتی وجود نداشت، نه مملکت امنیت داشت نه ما دادگاه داشتیم نه مدرسه، و همه چیز باید از اول ساخته می‌شد. می‌باید یک نظم و انضباط و یک حفاظت و یک امنیتی در مملکت پایه‌ریزی می‌شد و این کار هم بدون مرکزیت دادن به حکومت امکان ناپذیر بود. اما امروز ما باید در جهت خلافش پیش برویم. اصلا جهان در این جهت است و کشور ما هم همین‌طور، یعنی در جهت عدم تمرکز.
آینده‌ای که لااقل من برای خودم از ایران تصور می‌کنم این است که حکومت مرکزی مملکت در اصل سه مسئولیت کلیدی دارد: اولی در بخش اقتصادی یعنی به مفهوم تنظیم و تعیین سیاست اقتصادی کشور و توزیع عادلانه ثروت در سرتاسر مملکت. مساله دوم طبعا سیاست خارجی مملکت است نسبت به جهان، و مساله سوم هم دفاع از مرز و بوم کشور و امنیت داخلی کشور است. به اعتقاد من یک سیاست ملی با حداقل استاندارد تضمین شده بهداشتی و آموزشی در سرتاسر مملکت هم می‌باید وجود داشته باشد؛ بقیه‌اش با خودشان. چرا نمی‌باید این تصور را بکنیم که بتوانیم پارلمان‌های محلی داشته باشیم؛ خودگردانی محلی داشته باشیم؟ چرا به این باور نباشیم که گرچه ما همه یک هویت ملی داریم به عنوان یک ایرانی، اما حقیقت این است که یک هویت قومی هم داریم ولی هیچ وقت در طول تاریخمان واقعا نتوانسته‌ایم به این موضوع اعتراف کنیم و با صداقت بیانش کنیم، در حالی که این را نمی‌شود انکار کرد. وجود کردها، بلوچ‌ها، عرب‌های خوزستانی، ترکمن‌ها، آذری‌ها، همه جزو حقایق کشور ماست. و این دو تا با هم منافاتی ندارد ولی، دوستان، من که چهار گوشه جهان را سفر کرده‌ام؛ از ویتنام بگیرید تا برزیل، از کانادا بگیرید تا مصر، احساس تعلق به یک سرزمین اصلا هیچ ربطی به رنگ پوست، مذهب و فرهنگ ندارد. این بر می‌گردد به بشریت و خواسته بشر. چطور می‌توان انگیزه یک شهروند هر مملکتی را به حداکثر رساند بدون این که آن شخص تضمین یک برابری و مساوات کامل در مقابل قانون داشته باشد؟ این طبیعی است، اگر امروز می‌بینیم خطر تجزیه در ایران بیشتر از گذشته است نهایتا بر می‌گردد به خود آن حکومت که در کشوری که در طول سده‌ها و بلکه هزاره‌ها سرزمینی بوده مرکب که اصلا در خیابان ـ یادم هست در جوانی‌هایم ـ در خیابان راه می‌رفتم کسی نمی‌گفت این آذری است، این بلوچ است، این سنی است یا این زرتشتی است؛ از این حرف‌ها ما نداشتیم و همه ایرانی بودیم. بنا بر این، فکر می‌کنم وقتی ما می‌گوییم نظامی می‌خواهیم که قانون اساسی آن متکی باشد بر اعلامیه جهانی حقوق بشر خیلی از این دغدغه‌ها و خیلی از این دید‌ها را ما می‌توانیم رفع کنیم. البته زبان مشترک ما زبان فارسی است. بله، من امروز اگر بروم به کردستان نمی‌توانم کردی حرف بزنم چون آن زبان را بلد نیستم ولی حرف همدیگر را به فارسی می‌فهمیم. اما چرا کردها نتوانند فرهنگ خودشان را و زبان خودشان را به نسل‌های بعد از خودشان منتقل کنند؟ چرا نتوانند رسانه‌هایی به زبان خودشان داشته باشند؟ چرا؟ نمی‌گویم فقط در منطقه خودشان، کردی هم که در مشهد زندگی می‌کند می‌باید بتواند بچه‌اش را ثبت نام بکند در کلاس زبان خودشان. چرا که نه؟ چون او هم ایرانی است. من در واقع افتخار می‌کنم به این غنای فرهنگی که ما داریم.
منتها یک حرف دیگر هم به این دوستان می‌زنم و آن این که ما هیچ کدام جواز و یا وکالتی از جانب مردم ایران نداریم که برایشان تعیین تکلیف بکنیم یا از قبل راه خاصی را بهشان تحمیل بکنیم. ما می‌باید به قول آمریکایی‌ها یک پروسه دموکراتیک، یک روند پاسداری از ارزش‌ها و اصول را رعایت بکنیم. بله من هم می‌توانم مدافع این حقوق و خواسته‌ها باشم اما هیچ کداممان حق تحمیل چیزی را نداریم.
وظیفه ما و رسالت ما رساندن کار به مرحله ای است که نمایندگان منتخب کشورمان بتوانند از طریق یک مجلس موسسان بپردازند به تدوین قانون اساسی مملکت و بحث بر سر تمام این مسایل، منجمله مساله فدرالیسم و این جور قبیل مسایل، و نهایتا خود قانون اساسی و شکل نهایی آن. و ملت ایران این بار برخلاف سی سال پیش که گفتند شاه فعلا برود بعد ببینیم چه می‌شود بدون این که اصلا بدانیم به چی رای می‌دهیم، اصلا رفراندم بر سر چی هست به غیر از سئوال جمهوری اسلامی آری یا نه، ما این بار نمی‌توانیم‌ از مردم ایران بخواهیم به جمهوری اسلامی بگویند خیر و بعد بنشینند تا ببینند چه می‌شود.‌ نه، این بار باید خیلی مشخص گزیده‌ها و آلترناتیوها را برای مردم بیان کرد آن هم در یک بحث باز و نه این که یک عده بنشینند به عنوان نمایندگان مجلس پشت درهای بسته. دلم می‌خواهد مثل تلویزیون «سی‌اسپن» اینجا هر روز مردم ایران بتوانند دایم در این بحث‌ها، در این مناظره‌های پارلمانی شرکت کنند و نظر بدهند، مطبوعات آزاد، احزاب آزاد می‌باید بتوانند تشکیل بشوند. بنا بر این با فرض این که پس از سقوط این نظام به هر ترتیبی وارد آن دوره موقت خواهیم شد امیدوارم دولت موقتی که تشکیل می‌شود یک ترکیب بسیار کامل از تمام جامعه باشد، تا به قول معروف هیچ کس فکر نکند سرش بی‌کلاه مانده، تا بتوانند از یک سو اداره امور مملکت را به شکل موقت داشته باشند و از آن سو زمینه انتخابات مجلس را فراهم آورند.
خب، دوستان، البته من فکر می‌کنم که مشارکت امری کلیدی است. ما با هم تعارفی نداریم، خودمان داریم درها را به روی همه باز می‌کنیم. یعنی می‌خواهم بگویم که از حالا این شرکت آینده‌ای به نام ایران که دارای ۷۰ میلیون سهامدار است سهم‌ها را تقسیم می‌کند و هر کدام از ما صاحب یکی از این سهم‌ها هستیم. امروز بیایید این سهمتان را بخرید و بدانید که به اندازه همین یک سهم نظر دارید؛ دخالت دارید، دخیل هستید، شریک هستید؛ بهانه هم دست هیچ کسی نیست. ولی این که بنشینیم عقب و بگوییم من سهم خودم را نمی‌خرم اما فردا بگویید جای من چی شد، به نظر من یک ذره این توقع بی‌منطقی خواهد بود. به هر حال فکر می‌کنم بسیاری از جریانات امروز از این لحاظ همسوتر هستند.
و اما در ارتباط با جهان خارج. قطعا اصل و کلید معمای مساله و شاید می‌توانم بگویم مقدار زیادی از کلافگی‌ها به اصطلاح، از یک سو مربوط می شود به پاسخ پیدا نکردن و از سوی دیگر یک مقدار سر در گمی جهان. شاید در نهایت بر می‌گردد به شکست مانورهای دیپلماتیکی که تا به امروز اتخاذ کرده‌اند. بیایید بین خودمان یک ذره این معما را بشکافیم و ببینیم علت این شکست و عدم موفقیت تا به حال چی بوده؟ البته جواب واضحش برای همه ما ایرانیان این است که به خود ذات و رفتار نظام بر می‌گردد. خب البته بحثی نیست، ولی این را از دید و زاویه خارجی نگاه بکنیم. حرف‌هایی هست که من در همین سفری که داشتم در انگلیس با خیلی از نمایندگان مجلس آن کشور و یا سیاستمدارانشان مطرح کردم و این محدود به یک کشور خاص هم نیست، یعنی از آمریکا تا اروپا تا هر جای دیگر، نگاه بکنیم این هست که به‌طور کلی برای این که دیپلماسی موفق باشد می‌باید شما بتوانید یک اهداف مشخصی را در یک زمان تعیین شده، بدون این که هر دفعه آن را عوض کنید، خط قرمزهاتان روشن باشد و بتوانید پای آن‌ها بایستید، و ببخشید عامیانه می‌گویم، جربزه این را هم داشته باشید که اگر هویجی که عرضه می‌کنید کارساز نشد چوبش را هم بتوانید بزنید! ولی اگر چوبش را هم حاضر نیستید بزنید در این صورت هر رژیمی در مقابلتان باشد بلوف‌تان را می‌خواند و در نتیجه قضیه را جدی نمی‌گیرد. خب، آیا این‌طور نبوده تا به حال؟ آیا بیشتر این‌طور نبوده که گروه «پنج به علاوه یک» یا بقیه جریان‌ها هر دفعه که آمده‌اند حتی علی‌رغم این که فرض بکنید سازمان ملل متحد از طریق قطعنامههای مختلف و تحریم‌های مختلف سعی کردند فشار را بیشتر بکنند، اما نهایتا همین‌طور زیگزاگ زده‌اند . بنا بر این، جمهوری اسلامی این بازی را خوب یاد گرفته و این بازی را هم انجام می‌دهد و در نتیجه برای خودش زمان می‌خرد. حرفش را هم حتی خواهد زد در این دیالوگ جدیدی که احتمالا با حکومت جدید آمریکا پیش خواهد آمد؛ به منظور باز دوباره وقت تلف کردن بدون این که هیچ چیزی را اجبارا ارایه بدهد. این یعنی چی دوستان؟ یعنی ما همین‌طور داریم نزدیک‌تر می‌شویم به آن وقتی که این نظام نهایتا بتواند آن بمب خودش را بسازد و به آن مفهوم و تحت آن پوشش خودش را به زور نهادینه بکند در منطقه که البته خطرات و عواقب بسیار زیادی خواهد داشت. وسط این موضوع می‌ماند مردم ایران، مردمی که سی سال است جزیی از این دیالوگ نبوده‌اند. دیالوگ بوده است ولی فقط با رژیم. ما کمبود دیالوگ بین خارج و داخل، بین کشورهای خارجی و جمهوری اسلامی، نداشته‌ایم. چیزی که نبوده دیالوگ با مردم بوده و حرفی که من به این‌ها زدم (از آنجا که ما می‌گوییم اگر دیپلماسی موفق نشد راهش مسلما راه تهاجم نظامی هم نیست) راه سومی هست: در نظر گرفتن مردم ایران.
حال اینجا بگویم ـ باز جزو پرنسیپ‌ها ـ تغییر رژیم در ایران به هیچ کسی مربوط نیست جز خود مردم ایران نه. می‌باید از آمریکا نه از اروپا و نه هیچ کشور دیگری توقع داشته باشیم که خواستار اصل تغییر رژیم بشوند و یا آن را بیان کنند. اکثریت خود ما این تغییر را می‌خواهد ولی این دلیل نمی‌شود که در این خواسته جهان نتواند ما را حمایت کند. مگر از ANC و ماندلا حمایت نکرد؟ مگر دنیای غرب و آزاد از لخ والسا در لهستان حمایت نکرد؟ مگر از پاول‌ها، یوشنکن‌ها، از سوچی‌ها و خیلی‌های دیگر حمایت نشد؟ خب، بنا بر این، ما توقعی از دنیا به غیر این که حمایت معنوی خودشان را، فراتر از شعار، و در عمل، از خودشان نشان بدهند و فاکتور مردم ایران را در این بازی در نظر بگیرند نداریم. اتفاقا این به نفع خودشان است. چرا؟ دوستان، ببینید، باید از خودمان بپرسیم اهرم فشار کجاست؟ شما فکر می‌کنید آقای خامنه‌ای از این نگران است که اسراییل یا کشور دیگری، یا خود آمریکا، بهشان حمله بکند؟ اتفاقا مقامات رژیم از خدا می‌خواهند بحران دیگری به وجود بیاید. چه چیز دیگری هست که موجب شده این رژیم شب و روز خواب ندارد؟ طبعا وحشت از خود مردم ایران است، وحشت از مردم خودشان است.
من خاطرم می‌آید حدود یک سال پیش در یک سخنرانی که داشتم، در یکی از انستیتوهای آمریکایی، بحث بر سر این بود که موضوع روز در واشنگتن مساله تغییر رژیم ایران است در مقابل تغییر رفتار رژیم.
در آنجا خاطرم می‌آید اشاره کردم که اصلا این سئوال سئوال غلطی است؛ گزینه غلطی است. چرا؟ به خاطر آن که چه شما طرفدار تغییر رژیم باشید، چه طرفدار تغییر رفتار رژیم باشید، سیاستی که باید اتخاذ بکنید یکی است. یعنی چه؟ یعنی توانمند کردن خود مردم آن کشور به عنوان یک اهرم اساسی. امروز هم این مساله صادق است. شما اگر واقعا هدف نهایی دیپلماسی‌تان این است که رژیم را وادار به تغییر رفتار بکنید کدامتان تا به حال از اهرم فشاری استفاده کرده‌اید که روی آن رژیم اثر گذار باشد؟ پاشنه آشیل رژیم را در کجا سراغ گرفته‌اید؟ آیا باز همان مردم ایران نیستند؟ خب این هم به نفع ماست به عنوان مردم ایران که بالاخره یک بار هم که شده اکثریت بلا استثنای مردم ایران که مسلما جزیی از این حکومت نیستند و خواهان این نظام نیستند را بتوانیم به این جرگه وارد کنیم این اصول و این بدیهیات را سیاستمداران دنیا شاید امروز خیلی بیش از هر زمان دیگر درک می‌کنند و آمادگی شنیدن و یا پذیرشش را دارند. به عنوان مثال من در همین چند ماه اخیر به‌طور کلی جو بسیار متفاوتی را، علی‌الخصوص در اروپا، می‌بینم که با تمام ۲۸ سال گذشته یک دنیا فاصله پیدا کرده است. خاطرم می‌آید آن دورانی که با بسیاری از همرزمانمان که امروز متاسفانه دیگر در حیات نیستند یا دیگرانی که به‌طور غیرمستقیم تماس داشتیم و شاهد وضعیتی بودیم که از یک سو می‌دیدیم که همین‌طور گر و گر دارند مبارزان ما را در خاک همین کشورهای اروپا ترور می‌کنند از شاپور بختیار بگیرید تا قاسملو تا فرخزاد و خیلی‌های دیگر، و اصلا به روی مبارکشان هم نمی‌آوردند و زیر سبیلی هم رد می‌کردند و خلاصه business as usual، همه ما این یادمان می‌آید.
بعد سر این جریان ۱۱ سپتامبر، سر مساله اتم ایران، باز دیدیم که مساله همین‌طور در حاشیه اتم می‌گردد؛ انگار واقعا مساله کلیدی در ایران مساله اتم یا غلیظ کردن اورانیوم است در صورتی که مساله اصلی ایران نبود آزادی است، نبود حقوق بشر است، نبود یک عامل ثبات است.
خب این وظیفه ما است که روند کار را در این جهت بتوانیم سوق بدهیم که من را می‌رساند به یکی از نکات کلیدی که امروز می‌خواستم با همگی شما مطرح کرده باشم. بر می‌گردم به این که امروز سیاستمداران خارجی می‌گویند بسیار خب، ما از خدا می‌خواهیم راه دیگری را پیدا کنیم، از خدا می‌خواهیم این آلترناتیو را داشته باشیم، اما کجاست این اپوزیسیونی که شما بیانش را می‌کنید؟ کی‌ها هستند؟ چی‌ها هستند؟ آیا همین گروه‌های پراکنده برون‌مرز هستند که ۲۸ سال است هنوز دارند به سر و کول هم می‌زنند سر مسایل چندین دهه پیش که اصلا ربطی به آینده ایران ندارد؟ یا آیا یک چیز دیگری هست که ما هنوز خبرش را نداریم؟ من در پاسخ می‌گویم که نیروهای اصلی بدون شک در داخل ایران هستند. اپوزیسیون برون‌مرزی هم سال‌هاست که تلاش خودش را سعی کرده انجام بدهد. البته دلایلی که چرا ما هنوز به یک مکانیزم هماهنگی و یک تشکل مرکزی و یک رهبری مورد قبول همه نرسیده‌ایم یک بحثی درونی است که البته می‌باید واقعا بین خودمان، ما فعالان سیاسی، ما رهبران فکری، ما مخالفین نظام، یک بار برای همیشه برای خودمان یک راه حل کلیدی پیدا کنیم، اما با این فرض که ما می‌گوییم که نهایتا اهرم‌های فشار داخلی در جایی که به علت وجود شرایط خفقان قادر به اقدامی نیستند، بایستی متکی به یک مکانیزم هماهنگی دیگری باشند.
دوستان، اگر ما نتوانیم از یک راه ارگانیگ این اتصال را بین هم‌میهنان خودمان با جهان خارج برقرار بکنیم باز این وسط آن خلاء ادامه خواهد داشت و بنا بر این آن اهرم فشاری که همگی می‌دانیم راه حل اصلی و کلیدی است را باز نخواهیم توانست یک جنبه ملموس و یک جنبه اجرایی بدهیم.
ضرب الاجل هم دوستان در اینجاست. ما دیگر ۲۸ سال دیگر فرصت نداریم؛ به‌خصوص که آخرین گزارش آقای البرادعی، آخرین گزارشی که فکر کنم همین دو روز یا سه روز پیش در آمد نشان می‌دهد که رژیم مقداری از این اورانیوم غنی شده را، البته در حد‌اکثر پنج درصد فعلا ـ و صحبت این است که بعضی از سانتریفوژهای خودشان را به اصطلاح بازسازی بکنند که این را بتوانند بیشتر و به آن حد لازمش برای ساخت یک بمب اتمی تعویض بکنند ـ دنبالش هستند و خیلی ناگهانی باز دوباره این پیش‌بینی زمانی و این که تا چه مرحله‌ای رژیم پیش رفته که بتواند عملا یک بمبی را بسازد باز نزدیک‌تر کرده از نظر زمانی به امروز و حالا خدا می‌داند این وسط این وضعیت فوق‌العاده خطر یک درگیری را به فرم نظامی در ارتباط با ایران بیشتر می‌کند.
باز می‌گویم، برای اکثریت ما که فکر می‌کنم و اعتقاد دارم مخالف هر گونه درگیری نظامی هستیم، ایجاب می‌کند که خیلی سریع‌تر و با یک حس اضطراری بیشتر، ضرورت بیشتر، واقعا بیاییم و این مساله را یک بار برای همیشه مشخص بکنیم که اولویت در کجاست؟ اولویت کار در کجاست؟ چه ارتباطاتی را بایستی در نظر گرفت؟ اتفاقا چون مساله اتم پیش آمد اجازه بدهید راجع به این موضوع هم یکی دو نظر خاص و شخصی خودم را به دوستان بیان کنم. من فکر می‌کنم یکی از فنومن‌هایی که امروز بیشتر و بیشتر در ایران می‌توانیم مشاهده کنیم مقدار زیادیش هم، البته لغت «مدیون» شاید لغت خوبی نباشد ولی به یک حالتی می‌توانید درک کنید منظورم چیست، مدیون همین رژیم هستیم. این است که جامعه امروز بیش از هر زمانی وادار شده به تفکر عمیق‌تر ـ این را به‌خصوص در میان جوانان حس می‌کنم ـ که از خودشان می‌پرسند اساس مشکل کجاست؟ اساس گرفتاری کجاست؟ حال به شکل مجددا شعارواری همین مساله انرژی هسته‌ای و تغلیظش و این که آیا حق مسلم مردم است یا نیست، شده یکی از به قول معروف اهرم‌های اصلی تبلیغاتی و یک نوع می‌خواهم بگویم دمالوژی و یک نوع پوپولیزمی که این رژیم باز دوباره به نفع خودش استفاده می‌کند. بیاییم به این قضیه اصلا ما از دید آینده ایران فکر بکنیم. آن زمانی که من در نظر داشتیم، البته من نه متخصص‌ این کار هستم و نه واقعا به آن شکل در کار بوده‌ا‌م که تمام جزییات را بدانم، اما تا همان حدی که متخصصین اتمی خودمان یا دولتمردان پیشینمان در خیلی از صحبت‌هایی که داشته‌ایم به من گفته‌اند اصولا بحث اینجا بوده است که در آن زمان پدر من که به نظر ایشان نفت بسیار ماده به قول معروف نوبل ـ به قول فرانسوی‌ها ـ هست و حیف است که به عنوان یک سوخت ساده‌ از آن استفاده بشود و بلکه بهره ‌برداری‌های دیگری به خصوص در صنعت پتروشیمی می‌توان از آن داشت، کم کم بیاییم انرژی‌مان را در جهت مساله استفاده از نیروگاه‌های اتمی‌ که داریم (به کار ببریم) که آن موقع فکر می‌کنم که به دنبال صنعت دیگری مثل انرژی خورشیدی یا انرژی‌های دیگری رفتن، هم از نظر هزینه خیلی بالا بود و هم تکنولوژی‌اش نبود، تکنولوژی امروز در مقایسه با سال‌های ۷۰ آن موقع اصلا وجود نداشت. با وجود این که خود مساله اتم چیز گرانی هم بود، ضمنا و البته، می‌دانید که ایران «ام‌پی‌تی» را امضا کرد و در رابطه با آن ده درصد سرمایه‌گذاری کرد و در واقع صاحب سهم بود در شرکت رودیف که قرار بود تمام سوخت نیروگاه‌های هسته‌ای ما را در واقع به ما برسانند.
حالا واقعیت چیست. ایران تا آنجا که من اطلاع دارم، از نظر خود اورانیوم، به اندازه دو سال یا حداکثر سه سال ما اورانیوم داریم که بر فرض همه‌اش را هم استخراج کنیم همه‌اش را هم تغلیظ کنیم فوقش به همان اندازه بیشتر تولید نخواهد داشت. حالا چند میلیارد دلار باید هزینه بشود بابت این کار حسابش را خود دوستان می‌‌توانند بکنند. بعضی‌ها می‌گویند که ما فراتر از اتم باید پیش برویم. اولا تمام کارشناسان به شما خواهند گفت که ایران کشور مناسبی برای سانترال‌های نوکرآل نیست چون دسترسی به آب باید داشته باشیم که کم است، ثانیا ایران همان‌طور که می‌دانید، در یک خط زلزله‌ای قرار دارد یعنی من اگر الان شهروند بوشهر بودم نمی‌خواستم در آن شهر زندگی کنم با وجود یک تکنولوژی چرنوبیلی. نصف نگرانی منطقه آنقدر نیست که آیا این رژیم بمبی می‌سازد بلکه این است که آن سانترال‌های نوکرآل موجود در ایران چه خطر اکولوژی برای منطقه می‌تواند به وجود بیاورد. وقتی ما می‌دانیم که خیلی بیشتر می‌توانیم روی گاز خودمان حساب بکنیم و بیاییم روی منابع آن و استخراج و صدورش سرمایه‌گذاری کنیم آن میلیاردها دلار برای ما در دراز مدت مصرف واقعی دارد تا هدر دادنش روی یک تکنولوژی که در بهترین وضعیت سئوال برانگیز است هم از نظر مدیریت و هم فعلا از دید آنجایی که به ما داده می‌شود چیزی بهتر از آنچه که در چرنوبیل دیدیم نخواهد بود. و اصلا به غیر از جنبه‌های ماجرا‌جویی‌اش از نظر منافع خودمان به عنوان مسایل زیست محیطی و دیگر مسایل خطرات بسیار دارد و اصلا از لحاظ اقتصادی هم مقرون به صرفه نیست. حالا من نمی‌گویم راجع به این نبایستی بحث کرد، باید بحث کرد ولی بحث را ببریم روی جنبه‌های علمی واقعی نه بر مبنای شعار و نه بر مبنای در واقع استفاده از شعار‌ها به منظور بهره‌برداری سیاسی موضعی. به تفکر دعوت بکنیم افراد را، به تفکر دعوت بکنیم متخصصین این صنعت را و صنایع دیگر را. فکر می‌کنم کشور ما صد در صد این ظرفیت را دارد که بتواند یک روز یکی از کشورهای صادرکننده انرژی خورشیدی بشود. از آن لحاظ ما کمبودی نداریم؛ مثلا می‌گویم، این یک فکر است. به هر حال، بعد هم حتی از یک دید استراتژیکی آیا واقعا اگر به عمقش فکر کنیم با اتمی شدن آیا امنیت منطقه را بیشتر کرده‌ایم یا کمتر؟ چون مسلما اگر کشور ما به آن شکل از نظر هسته‌ای ـ به عنوان نظامی‌اش دارم می‌گویم ـ بشود کشورهای دیگر چه؟ حسابش را بکنید. آن وقت تمام این کشورها در آن منطقه می‌خواهند به نوبه خودشان اتمی بشوند. ما تضمین اتمی را اگر بخواهیم بایستی نهایتا به اعتقاد من ـ البته باز می‌گویم این نظر شخصی من است ـ برسیم امیدوارم یک روزی بشود روی این قضیه مونیتوریوم گذاشت و عقربه را کم کم به عقب کشید که کل منطقه بتواند غیر اتمی بشود و این فقط می‌تواند با یک تضمین جمعی منطقه‌ای و جهانی شکل بگیرد و یک سری تضمین‌های متقابل منطقه‌ای. لازم نیست که حتما «ناتو» بیاید تا منطقه ما گسترش پیدا کند. ما می‌توانیم خیلی از قراردادها و پیمان‌های منطقه خودمان را داشته باشیم؛ البته اگر این دیدگاه را داشته باشیم.
ولی، دوستان، نهایتا هر جور به قضیه نگاه کنیم، چه از دیدگاه خودمان چه از دید دنیای خارج، بالاترین تضمین در دمکراسی است. یعنی چی؟ یعنی قبول مسئولیت توسط حکومت‌هایی که شفاف هستند، جواب‌گو هستند و در این شرایط یک حکومت قانونی است و اتفاقا این مساله باز بر می‌گردد به خودمان. خیلی‌ها از من می‌پرسند خب در مورد آینده ایران همه این را می‌گوییم، همه این‌ها را داریم بیان می‌کنیم، اما چه تضمینی هست که این مسایلی که دنبالش هستیم در آینده انجام بشود؟ من می‌گوییم اتفاقا حرفتان درست است، ما که نمی‌توانیم فقط اکتفا بکنیم به یک سیستم حکومتی، تشکلات دولتی و حتی یک متن قانون. قطعا خیلی فراتر از این باید برود. شما ببینید، از همین آمریکا آغاز کنید تا اروپا و جاهای دیگر، اگر جامعه مدنی، اگر سندیکاهای کارگری، اگر مطبوعات آزاد، اگر خیلی چیزهای دیگر نباشد عملکرد واقعی قانون یعنی وجود یک وضعیت قانونی را در هیچ جامعه‌ای نمی‌توان تضمین کرد و اینجاست که می‌خواهم بگویم مسئولیت شهروندی خیلی مهم است. شما در همین مملکت (آمریکا) یک لحظه چشمتان بسته شود یک انحرافی به وجود خواهد آمد؛ علی‌رغم تمام نهادهای در واقع تضمین کننده. در واقع این را هم می‌خواهم اضافه کنم که این هم حتی کافی نیست که داشته باشیم. یک فرهنگ سیاسی جدیدی هم ‌بایستی برای خودمان اتخاذ کنیم. یک چیزی که به اعتقاد من شاید خیلی فراتر از نبودن آزادی‌های سیاسی در گذشته کشورمان، آن فرهنگ سیاسی خودمان حتی برتر از آن، یکی مسایل عمده کشورمان است که امروز می‌باید یک رفتار و یک برخورد جدیدی از خودمان نشان بدهیم که البته آن هم به تنهایی کافی نیست.
دو نکته پایانی را می‌گویم برایتان چون خیلی وقتتان را گرفتم و آن هم این است که به خصوص فکر می‌کنم یکی از بزرگترین مسایل بسیار پیچیده دوران گذشته، امروز هم در اینجا بهش اشاره شد، مساله ملی شدن صنعت نفت و کل مساله مصدق و آن بحران آن زمان است که کماکان یکی از مسایلی است که بارها و بارها می‌بینیم که بر سر آن بحث است و به اعتقاد من شاید هرگز یک توافق کامل بر سر آن نخواهد شد. و به همین دلیل به خیلی از دوستان می‌گویم که آیا واقعا لازم است بر سر گذشته توافق داشته باشیم یا این که بر سر آینده توافق داشته باشیم؟ من خیلی ساده بهتان بگویم، این ماجرا را از همه طرف شنیده‌ام و فکر می‌کنم که نه می‌توان گفت حق صد در صد با پدرم بود و یا حق صد در صد با مصدق بود. فکر می‌کنم حقیقت یک جایی آن وسط‌هاست. اما از آن گذشته باید دید من چه درسی از آن می‌گیرم؟ دوستان، درسی که من از آن ماجرا می‌گیرم این است که یکی از نقطه ضعف‌های سیستمی که در گذشته داشتیم، از نظر کنترل و ضبط توازن، نداشتن یک دادگستری قوی و مستقل بود. چرا این را می‌گویم؟ برای این که به دید من فرض کنید یک بحران مرتبط با قانون اساسی به وجود بیاید در آینده. اگر آن زمان ما یک عاملی مثل دادگاه عالی اینجا داشتیم که می‌آمد قانونمندی یک فرمان و یا یک اتخاذ راه را، چه از جانب شاه مملکت آن زمان یا از جانب رییس حکومت یا نخست وزیر، بررسی می‌کرد و در می‌یافت که آیا این اقدام قانونی بوده یا غیرقانونی، آیا باز هم مشکلی پیش می‌آمد؟
اگر مهمترین و بالاترین قسمی که همگی ما به هنگام پذیرش پست و مقامی باید بخوریم قبل از این که به فرد یا نهادی باشد به قانون اساسی کشورمان باشد، آن وقت آن افسر ارتشی یا هر کس دیگر می‌داند که قسم‌اش و تعهدش به چی است: به حفظ قانون. بنا بر این، اگر کسی فرمان خلافی بدهد، فرد مجری آن فرمان حق دارد از آن دستور خلاف قانون سر پیچی کند. آیا این جور بهتر نمی‌توانستیم جلوی یک بحران را بگیریم؟ خب دیروز این را نداشتیم. دیگر نمی‌شود مشکل دیروز را حل کرد. به عقب نمی‌شود برگشت ولی بیاییم واقعا یک درسی بگیریم از این ماجرا وگرنه تا ابد بحث مصدق یا آریامهر کردن ما رابه جایی نمی‌رساند دوستان. خیلی ببخشید، من خیلی صادقانه و پوست‌کنده دارم بهتان می‌گویم. بیایید یک درس واقعی بگیریم. چه چیزی است که تضمین کننده اجرای قانون و یا انحراف از قانون می‌تواند باشد؟ فکر کنم یکی از ابزارهای کلیدی وجود یک دستگاه قانونی و عدالتی کاملا مستقل است که این تضمین را در واقع چند برابر بیشتر می‌کند تا فقط داشتن خود قانون.
بیاییم روی این نکته یک مقدار فکر بکنیم و آینده نگری بکنیم. به هر حال دوستان حرف‌های بیشتری هم مایل بودم که بهتان بگویم…
در اینجا به علت تعویض نوار چند جمله از قلم افتاده است … مشخص و حیاتی است. فکر می‌کنم که بسیاری از هم میهنانمان در داخل اگر بدانند که از این معادله خارج نیستند، اگر بدانند که حرفشان شنیده می‌شود، اگر بدانند که مصرا و روزانه بسیاری از ما که نه به خاطر دلخوشی و دلخواه خودمان بلکه از روی اجبار در خارج از مملکت به سر می‌بریم به فکرشان هستیم و می‌خواهیم تلاش خودمان را و وظیفه و رسالت خودمان را انجام داده باشیم آن وقت قضیه فرق می‌کند من اعتقاد دارم به این که هیچ کشوری نمی‌تواند مبنای آسایش و ترقی و پیشرفت مجددی پیدا بکند مگر این که به یک مرحله‌ای برسیم که در سیر کاری که انجام می‌دهیم به یک فرمول عفو عمومی هم برسیم. به یک فرمول آشتی ملی برسیم؛ من به برنامه‌ای که ماندلا در آفریقای جنوبی تعقیب کرد خیلی اعتقاد دارم. نه فقط به عنوان یک مدل موفق بلکه اصولش هم درست است. اگر ما این حرف را درست بیان نکنیم نباید انتظار داشته باشیم که عده‌ای که در این نظام‌ گیر کرده‌اند و ممکن است از آینده خودشان نگران باشند ـ که اگر رژیم عوض بشود تکلیف ماها چی می‌شود ـ با ما همکاری کنند. به‌طور مثال یک پاسدار و یک بسیجی ناراضی که بر خلاف آن بخش حکومتگر مافیایی‌اش که اصلا به این‌ها هم حتی توجهی ندارد، در این نظام ‌گیر کرده‌اند،. این‌ها در جستجوی راه فرار هستند و می‌خواهند بدانند به کجا می‌توانند وصل بشوند. آیا ما داریم با یک حس انتقام جویی با این‌ها برخورد می‌کنیم یا در را به رویشان باز می‌کنیم؟ آیا ما می‌توانیم در این عفو عمومی یک بار بیاییم و حکم اعدام را برای همیشه لغو بکنیم در مملکتمان؟ آیا ما می‌توانیم بخواهیم از هم‌میهنانمان. با وجودی این که رجوع و شکایت قانونی از این همه جنایتی که بهشان شد را نمی‌شود به هیچ شهروندی انکار کرد اما می‌شود ازشان خواست که به خاطر مملکت، به خاطر یک هدف والاتر، از یک مقدار از حق خودشان در این مورد بگذرند.
دوستان، من این را به آزمایش گذاشته‌ام، امتحان کرده‌ام، یکی دو بار در این مورد با یک تعداد از هم‌میهنانمان در داخل صحبت کرده‌ام، یکی دو جا هم این مساله را مطرح کرده‌ام، باور نمی‌کنید چه نوع ایمیل‌هایی را به دست آوردم از چه جریانات مختلفی که واقعا بغضم گرفته بود وقتی که این‌ها را می‌خواندم. واقعا خانواده‌هایی که به مفهوم اخص کلمه داغ دیده بودند ـ حالا چه به خاطر جنگ چه به خاطر اعدام بستگانشان چه به خاطر هزار و یک گونه گرفتاری دیگری که با این رژیم داشته‌اند ـ اما بودند افرادی از همین خانواده‌ها که به من نوشتند، حالا یا بچه‌اش یا خواهرش یا مادرش، که بله ما حاضریم ببخشیم، خدا کند فقط که نسل دیگر از بین نرود در مملکت، خدا کند فقط برسیم به آن آینده.
این ملت همان ملتی است که افتخار می‌کند به این که ما فرزندان همان کورشی هستیم که برای اولین بار در صحنه جهانی اصول حقوق بشر را به شکل ملموس ارایه داد. ما بایستی افتخار بکنیم به این که فرزندان کشوری هستیم، تاریخی هستیم، که از سازمان مللی که می‌توانست از این همه ملل شرکت کننده در آن، از این و یا آن فرهنگ، بیت شعری را یا لوحه‌ای را انتخاب بکند و باز باید افتخار بکنیم که لوحه کورش و شعر سعدی زینت بخش سازمان ملل متحد است. اما افسوس که نمایندگان غیرمنتخب آن ملت امروز نام ایران را به عنوان یک کشور تروریست‌پرور خدشه‌دار کرده‌اند. آیا ما به عنوان یک ملت با این همه فرهنگ و تاریخ سزاوار آینده بهتری نیستیم؟ البته که هستیم، معلوم است که هستیم. اما برای این کار باید یک بار برای همیشه، واقعا، شرافتا، و وجدانا بیاییم و فرهنگ سیاسی خودمان را، فرهنگ و اخلاق خودمان را‌، برخورد خودمان را، تحمل و احترام گذاردن به عقیده یک مخالف خودمان را، مساله به این سادگی این که من موافقم که با تو هم عقیده نیستم بدون این که کتک‌کاری بکنیم، قهر بکنیم، فحش به همدیگر بدهیم، و بیاییم این را در مرز و بوم کشور خودمان داشته باشیم. این بحث‌ها را اگر یک روزی داریم، که خواهیم داشت، بیاییم در تهران، اصفهان و شیراز داشته باشیم. والله به خدا من خسته شده‌ام که در مریلند و واشنگتن و لندن به این بحث‌ها بپردازیم، برگردیم در کشور خودمان این کارها را بکنیم، بیاییم آن کشور را بسازیم. و من واقعا می‌دانم که در باطن هر کدام از شما وخیلی از دیگران که هستند واقعا این تمایل هست. و آخرین حرفم، دوستان، این که انجام این کار شهامت بیان می‌خواهد. تعارفات را بگذاریم کنار، باز می‌گویم، به عنوان آخرین نکته، از دو حال بیشتر نیست، یا با این رژیمی که الان هست موافقیم یا نیستیم. آن‌ها که موافق نیستند پس با هم هستند، هم‌صدا و یک‌صدا تا زمان براندازی نظام و پیروزی مردم ایران. خدا بهتان پشت و پناه بدهد.

پاینده ایران
زنده باد ملت ایران
حزب مشروطه ایران