هموطنان گرامی ،
با کسب اجازه از حضور شهریار ایران و عرض خیرمقدم، همانطوریکه استحضار دارید این نشست بمناسبت هفتمین کنگره حزب مشروطه ایران که بنام شادروان اسدالله مروتی نیر نامگذاری شده تشکیل گردیده است . شادروان اسدالله مروتی از آغاز تشکیل سازمان مشروطه خواهان ایران که اولین نشست آن در سال 1992 در همین شهر واشنگتن برگزار گردید شرکت داشت و در کلیه مراحل تا تاسیس سازمان سازمان مشروطه خواهان ایران و سپس تشکیل حزب مشروطه ایران با علاقه و فعال شرکت داشت و بهمین دلیل شورای مرکزی حزب تصمیم گرفت این کنگره را بنام آن شادروان که رایزن حزب نیز بود نامگذاری کند، جای او امروز در میان ما بسیار خالی است و بطوریکه ملاحظه میفرمائید شاخه گلی صندلی آنروانشاد را مزین و مشخص کرده است .
همانطوریکه استحضار دارید پس از تشکیل کنفرانس موسس در کلن اولین کنگره حزب در سال 1996 نیز در واشنگتن برگزار شد و ما امروز مسروریم که هفتمین کنگره حزب را نیز در واشنگتن برگزار می کنیم و به همه شرکت کننده گان خیرمقدم عرض می کنم .
ضمنا اجازه میخواهم امروز از این فرصت استفاده کرده مختصری در باره روابط کنونی ایران و آمریکا و همچنین سرفصل های اساسی و محوری این روابط را به عرض شما برسانم. در این بررسی تطبیقی، کوشش خواهم کرد که دیدگاه ها، اهداف و رفتار ایالات متحده را، به ویژه با توجه به برخی از عوامل کلیدی که در دهه های اخیر در دگرگونی مواضع این دولت نسبت به ایران مؤثر بوده اند، مطرح کنم.
در این گفتار، غیراز اشاراتی گذرا، بعلت نبودن وقت کافی و برای جلوگیری از اطاله کلام، به انگیزه ها، اهداف و سیاست های دولت ایران، در دوره های گوناگون تاریخ معاصر، نخواهم پرداخت . بدیهی است که بحث در باره اهداف و سیاست های اخیر ایالات متحده آمریکا نسبت به ایران سودمندتر خواهد بود اگر نخست به پیشینه تاریخی روابط بین دو کشور توجه ونظری، هرچند مختصر، بیافکنیم .
(پیشینه تاریخی)
به نظر من می توان دورانی را که از خاتمه جنگ جهانی دوم و پیدایش جنگ سرد آغاز می شود و با فاجعه سال 1357 و استقرار نظام جمهوری اسلامی، و به ویژه فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی پایان می گیرد، بخش اساسی این پیشینه تاریخی دانست. به طور کلی می توان هدف های اساسی دولت آمریکا در ایران، در این دوران، را چنین خلاصه کرد:
1- تأیید و تثبیت تمامیت ارضی ایران، به ویژه برای جلوگیری از گسترش نفوذ سیاسی و ایدئولوژیک اتحاد جماهیر شوروی درآن زمان ؛
2- ادامه دسترسی بلوک غرب به منابع نفتی ایران؛
3- کمک به تسریع رشد اقتصادی ایران در قوالب نظام سرمایه داری و سرانجام؛
4- اشاعه و ترویج ارزش های سیاسی، فرهنگی و مدنی جامعه آمریکا (از جمله ارزش های مندرج در اعلامیه جهانی حقوق بشرو میثاقهای آن ).
طبیعی است که میزان و حدود تلاش دولت آمریکا برای تحقق هریک ازاین هدف ها، و یا تغییر اولویت آن ها، خود در طی زمان تابع عوامل داخلی و بین المللی گوناگون می شد که البته توجه میفرمائید پرداختن به آن فرصت دیگری می طلبد.
در این فرصت من تنها به سرفصل رویدادهای تاریخی و دوره هائی اشاره می کنم که به نظر می رسد از مصادیق بارز تلاش آمریکا برای تحقق یک یا ترکیبی از این هدف ها بوده است.
مصداق نخست اشغال ایران در جنگ دوم جهانی و جنبش جدائی طلبی در آذربایجان و کردستان است. تصور نمی کنم تردیدی در این واقعیت باشد که دولت آمریکا نقش اساسی درصدور موافقت نامه ای که مؤید استقلال و یکپارچگی ایران پس از خاتمه جنگ بود ایفا کرد و این موافقت نامه از سوی سه کشور متفق در جنگ جهانی دوم (انگلستان، اتحاد جماهیر شوروی و ایالات متحد آمریکا) در تهران اشغال شده به امضا رسید .
در بحرانی نیز که در پی تسلط فرقه دموکرات در آذربایجان و حزب کومله در کردستان — به سبب امتناع دولت اتحاد جماهیر شوروی از عقب کشیدن نیروهای نظامی خود از ایران– به وجود آمد پشتیبانی سیاسی دولت آمریکا از اقدامات دولت ایران– به ویژه در شورای امنیت سازمان ملل متحد– برای اعاده و حفظ تمامیت ارضی ایران را بتوان انکار کرد .
مصداق دوم را می توان نهضت ملی شدن نفت و نقش ایالات متحده در تعیین سرنوشت آن شمرد. واقعیت تاریخی آن است که علاوه بر خواسته مردم، در نهایت امر دولت آمریکا نیز در سقوط حکومت دکتر مصدق نقشی قابل ملاحظه داشت. اماّ در آغاز نهضت ملی شدن صنعت نفت و اقدامات دکتر مصدق برای اجرای قانون ملی شدن صنعت نفت، خلع ید از شرکت نفت ایران و انگلیس و استیفای حقوق پایمال شده ایران، دولت آمریکا به دلایل گوناگون مواضعی سازگار با موضع ایران در مقابله با شرکت نفت ایران و انگلیس اتخاد کرد. این مواضع هنگامی به تدریج دگرگون شدند که به اعتقاد دولت آمریکا پافشاری دکتر مصدق در دستیابی کامل به همه اهداف تصریح شده در قانون ملی شدن صنعت نفت می توانست به مخاطراتی جدی برای منافع سیاسی و اقتصادی درازمدت ایران و بلوک غرب بینجامد، از آن جمله به گسترش نفوذ و اعتبار حزب توده در ایران (که خود ناشی از تضعیف بنیه اقتصادی کشوربود) و نیز تضعیف ساختار سنتی بازار جهانی بهره برداری، توزیع و فروش نفت که در تسلط انحصاری شرکت های بزرگ نفتی وقت قرار داشت. مصداق سوم را می توان در روابط گسترده آمریکا با ایران دوران اعلیحضرت فقید محمدرضا شاه پهلوی جستجو کرد. در این دوران دولت های آمریکا، سوای برخی استثنائاتی که به آن ها اشاره خواهم کرد، روندهای اقتصادی و اجتماعی ایران و اهداف سیاست خارجی دولت شاهنشاهی را در مجموع سازگار با اهداف و منافع ملی خود می دانستند. از همین رو، هیچ یک از تحولات و روندهای مشروحه زیر، واکنشی منفی از طرف آمریکا بر نینگیخت:
الف- گسترش نفوذ نظامی و سیاسی ایران در خلیج فارس و احراز حاکمیت ایران بر جزایر سه گانه ابوموسی، تنب بزرگ و کوچک و بر نیمی از اروند رود (قرارداد الجزایر، 1975)، که مایه نگرانی روز افزون کشورهائی چون عربستان سعودی و عراق (از سوئی و خشنودی دولت اسرائیل از سوی دیگر) شده بود؛
ب – گسترش روز افزون روابط اقتصادی و دیپلوماتیک ایران با
اتحاد جماهیر شوروی، اروپای شرقی و مآلا چین؛ پ – حتی تلاش پیگیر اعلیحضرت محمد رضا شاه فقید برای دستیابی به فن آوری هسته ای نیز که با همکاری شرکت های فرانسوی و آلمانی ابعادی قابل توجه یافته بود با اعتراض یا مخالفت دولت آمریکا روبرو نشد.
استثنائاتی که به آن ها اشاره کردم یکی در مورد نقش ایران در پایه ریزی اوپک و افزایش بهای نفت بود (1961) و دیگری، آن هم در مقاطعی خاص، در زمینه نظام ارباب رعیتی، نقض حقوق بشر، و تحدید گسترده آزادی های سیاسی. نگرانی های ادواری دولت آمریکا در این زمینه ها به ویژه در پایان دوران ریاست جمهوری آیزنهاور، آغاز ریاست جمهوری کندی و سال پایانی دوران کارتر چندان پنهان نمانده بود. البته به نظر من باید یکی از سرچشمه های اصلی این نگرانی ها را حساسیت مجامع روشنفکری، دانشگاهی و مطبوعاتی جامعه آمریکا نسبت به این گونه ناهنجاری ها دانست که البته هیچگاه منحصر به ایران هم نبوده است.
دوران حاضر
آغاز دوران کنونی روابط بین دو کشور را می توان از سقوط نظام پادشاهی و استقرار نظام جمهوری اسلامی دانست. امّا اشغال سفارت آمریکا و گروگانگیری اعضای این سفارت برای مدتی طولاتی رویداد مناسب تری برای تعیین آغاز دوران تازه است. به این دلیل ساده که انقلاب 1357 نه چندان برای دولت آمریکا غیرمنتظره بود و نه در گمان بسیاری از تصمیم گیران آن غیرقابل قبول و تحمل. در حالی که اشغال سفارت و گروگانگیری طولانی اعضای آن هم برای دولت آمریکا و هم برای مردم آن کشور، از نظر آسیبی که به حیثیت و غرور ملی آمریکا وارد آورد، اگر با حمله ناگهانی ژاپن به پرل هاربور یکسان نبود دست کمی هم از آن نداشت.
از این تاریخ به بعد، به ویژه با قطع روابط دیپلوماتیک بین دو کشور بود که مناسبات آمریکا با ایران به مسیری یکسره تازه و بی سابقه افتاد و تضاد و تنش و مقابله و خصومت بر جای همکاری و همزیستی و تفاهم و تعامل نشست.
این دوره تازه را نیز می توان به دو مقطع مشخص تقسیم کرد: نخست از زمان اشغال سفارت تا پایان دوران ریاست جمهوری بیل کلینتون (2000-1980) و دیگری از آغاز ریاست جمهوری جورج بوش و چیرگی نیروهای نومحافظه کار بر عرصه تصمیم گیری سیاسی آمریکا که تا کنون ادامه دارد.
1) در مورد دوران نخست عنایت به دو نکته کلیدی ضروری است.
نخست این که دولت های آمریکا بدون استثنا نسبت به برخی از اهداف و سیاست های نظام جمهوری اسلامی به ویژه در خاورمیانه که به نظر آنان تضادی مستقیم و غیرقابل چشم پوشی با منافع آنان داشت به شدت نگران بودند. در میان این اهداف و سیاست های مورد اعتراض می توان بخصوص به این موارد اشاره کرد:
– سیاست صدور انقلاب به دیگر جوامع مسلمان و پشتیبانی کمابیش گسترده و بی دریغ از جنبش های گوناگون مردم فلسطین (به ویژه نیروها و سازمان های فعال و شبه نظامی فلسطینی در لبنان)؛
– تصریح و تأکید مستمر مخالفت جمهوری اسلامی با ادامه موجودیت دولت اسرائیل؛
– تلاش برای دستیابی به فناوری هسته ای؛
– بی عنایتی به اصول بنیادی اعلامیه جهانی حقوق بشر (به ویژه در زمینه آزادی های مذهبی)
در نتیجه مسدود کردن دارائی های ایران در بانک های آمریکائی، تحریم مبادلات اقتصادی با ایران و جانبداری از عراق در جنگ هشت ساله (به ویژه در مراحل ماقبل نهائی آن که امکان پیروزی قاطع ایران و ورود نیروهای نظامی آن به عراق می رفت) از موارد بارز تجلی سیاست رویاروئی آمریکا با نظام جمهوری اسلامی و از پیامدهای مهم این نگرانی ها بود.
– نکته دوم در این زمینه این است که علی رغم اتخاذ چنین مواضعی، شواهد گوناگون و کمابیش روشن و انکارناپذیر حاکی از آن است که در میان اهداف و برنامه های دولت های ایالات متحد آمریکا از دوران کارتر تا کلینتون تلاش برای تغییر نظام جمهوری اسلامی گزینه ای جدی و عملی یا حتی مطلوب شمرده نمی شد. اولویت به استفاده از ابزار و اهرم های اقتصادی و دیپلوماتیکی اختصاص داشت که بتواند جمهوری اسلامی را به تغییر و اصلاح مواضع و سیاست های خود، به ویژه در خاور میانه اجبار یا اقناع کند. تلاش های مستقیم و غیر مستقیم، آشکار و پنهان آمریکا در این دوران برای یافتن راهی مسالمت آمیز برای تحقق این هدف از مصادیق این واقعیت است. پوزش صریح و علنی و نادرست وزیر خارجه وقت آمریکا، خانم اولبرایت، در باره نقش آمریکا ( بدون ذکر خواسته و نفش ملت ایران ) در سقوط حکومت دکتر مصدق آخرین و بارز ترین این تلاش ها بود.
2) دوران کنونی با انتخاب جورج بوش به ریاست جمهوری، و به ویژه با حملات انتحاری عده ای از اعضای سازمان القاعده به مراکز مالی و حکومتی آمریکا در نیویورک و واشنگتن که به کشتار و ویرانی های بی سابقه ای از این دست در تاریخ آمریکا منجر گردید، آغاز شد.
در این دوران نگرانی ها و حساسیت های دولت آمریکا نسبت به سیاست ها و مواضع جمهوری اسلامی رنگی غلیظ تر و ابعادی گسترده تر به خود گرفت. این تغییر، به ویژه در مورد ادامه و گسترش تلاش های ایران برای دستیابی به سلاح هسته ای، مخالفت با روند مصالحه بین فلسطینیان و اسرائیل، و تا حد کمتری در زمینه نقض حقوق بشر مشهود به نظر می رسد. برای نخستین بار یک رئیس جمهور آمریکا سخن از ضرورت تغییر نظام سیاسی ایران به میان آورد و موضعی آشکار، یکسره خصمانه در پیش گرفت. شاید مهمتر و نگران کننده تر از همه این باشد که برای نخستین بار در تاریخ روابط معاصر دو کشور، شوربختانه دولت آمریکا ادامه یکپارچگی و تمامیت ارضی ایران را از فهرست اولویت های سیاست خود در خاورمیانه حذف کرد که البته اشتباهی بسیار بزرگ و نابخشودنی است . نکته قابل توجه دیگر آن که اعضای اتحادیه اروپا به ویژه اعضای مقتدر تر آن، مانند انگلیس، فرانسه و آلمان، که از آغاز استقرار نظام جمهوری اسلامی روابطی دوستانه و مسالمت آمیز با آن داشته اند، و در عین حال نسبت به اهداف و دیدگاه های رئیس جمهور کنونی آمریکا و مشاوران او در خاور میانه به هیچ روی نظر مساعدی نداشتند، خوشبختانه در دو زمینه (فن آوری هسته ای و حقوق بشر) برای نخستین بار در برابر ایران مواضعی مشابه با مواضع دولت آمریکا اتخاذ کردند.
پایان سخن
از آن جا که عرایضم خود فشرده ای بیش نبود حس می کنم برای آنچه به عنوان نتیجه گیری یا خلاصه سخن معمول است ضرورتی وجود نداشته باشد. گمانم این است که اگر این عرایض را با طرح چند پرسش به پایان برسانم سود بیشتری حاصل شود.
همه میدانیم و بسیار گفته شده که “گذشته چراغ راه آینده است” و یا شاید بهتر بگوئیم توجه به گذشته می تواند مارا در انتخاب گزینه درست و مناسب مدد و کمک کند. اگر چنین باوری را بتوان پذیرفت آیا می توان در مسئله روابط ایران و آمریکا که امروز به حدی کاملا بی سابقه ابعاد بحرانی نگران کننده و حتی به شدت مخاطره انگیز یافته است، از تجربه نهضت ملی شدن صنعت نفت، به خصوص در زمینه ضرورت توسل به مسالمت و مصالحه، درسی گرفت ؟ و آیا می توان در تعیین اولویت عناصر تشکیل دهنده منافع ملی تحقق هدف هائی را مطمح نظر قرار داد که با کمترین هزینه قابل حصول و تحصیلند و برعکس تحقق هدف های دیگر را که ممکن است در اوضاع و احوال کنونی احتمالا هزینه های گزاف و جبران نشدنی داشته باشند اولویت کمتری بخشید ؟ و در انتظار فراهم آمدن شرایط مناسب تر ماند؟ به سخن دیگر آیا اولویت ها در فهرست اهداف مرتبط با منافع ملی همواره ترتییبی ثابت و غیرقابل تغییر دارند یا می توان آنان را با توجه به عوامل و شرایط گوناگون جابجا کرد و در تلاش برای تحققشان جای تأمل، مسالمت و داد وستد را باز گذاشت ؟
و خلاصه کلام اینکه آیا نباید اذعان کرد که جنگ بهیچوجه حلال این مشکلات نیست و باید از آن با تمام نیرو حذر کرد ؟
سپاسگزارم
پاینده ایران
زنده باد ملت ایران
حزب مشروطه ایران