در ادبیات سیاسی متداول است که مردم ایران را افزوده بر بسیاری از پسوندهایی مثل شریف، بزرگوار و شهیدپرور مردمی «آزادیخواه» و یا «آزادیطلب» نیز بخوانیم. البته نهچندان بیدلیل و برهان. چراکه برای کسب آزادی بیش از یکصد سال است که مبارزه نموده و دست بدو انقلاب بزرگ زدهایم. بااینوجود، پیوسته ناکام و تشنهلب جرعهای آز آزادی ماندهایم.
فرض بر این است که در لحظات پیروزی بر استبداد در 1357، مردم، از راس تا ذیل، مورد افسون ساحر ماهری، همچون خمینی و سپس خامنهای قرارگرفته، فریب وعدهووعیدها را خورده و بار دیگر در چنگال استبداد گرفتار گردیدهایم. درنتیجه بهدرستی روشن نیست که وقتی مردم ایران را مردمی آزادیخواه میخوانیم، آیا از یک واقعیت سخن میرانیم و یا آن را همچون یک بیان شعاری بکار میگیریم، همچنان که در 1357 با دشمنان آشتیناپذیر آزادی همراه شدیم و بامید کامگیری از آغوشش به اسلام، به دین تازیان بومی، دینی که رستم فرخزاد، سردار ایرانی در 14 قرن پیشازاین «کیش اهریمنی» خوانده است، دل بستیم؟ بهراستی «آزادیطلبی» و یا آزادیخواهی مردم ایران بر چه کسی ثابت گردیده است؟ آیا سندی در دست هست که بر چنین واقعیتی شهادت بدهد؟ در صدسال اخیر کدامیک از احزاب، سازمانها و یا گروههای سیاسی برای کسب آزادی دست به مبارزه زدهاند، حزب توده؟ جبهه ملی؟ ملی- مذهبی؟ نهضت آزادی؟ سازمان چریکهای فدایی خلق و یا مجاهدین؟ یا «روحانیون» و مراجع تقلید؟ بسیاری از احزاب و سازمانهای انقلابی چپ مبارزه با «امپریالیسم» با «سرمایهداری جهانی» را مقدم بر هر مبارزه دیگری میدانستند، ازجمله مبارزه برای آزادی. اول پاسخ به نیازهای مادی، شکم سیر و رفاه و آسایش، بعد آزادی. شرمآور بود اگر از تقدم مبارزه برای کسب آزادی سخن میراندی که نشانی بود از «لیبرالیسم» واژهای نفرینشده نزد همگان از چپ تا راست و میانه، روندی که نیروی چپ انقلابی به رهبری حزب توده را با ارتجاعیترین اقشار جامعه به رهبری آیتاللههای مقدس به وحدت رساند.
بهراستی آخرین جنبشی که در سال 88 بدان دست زدیم، جنبشی که به جنبش «سبز» معروف گردید، چه؟ آیا در پی آزادی بود و یا با توسل به حربه دشمنان آزادی، اللهاکبر، در جستجوی رأی خود بود؟
«مردم آزادیخواه ایران،» «مردم آزادیطلب،» و «جنبش آزادیخواهی مردم» و یا ترکیبات دیگری از مردم و آزادی، عبارات و یا مفاهیمی هستند که آنها را میتواند از نوع «یقینهای بیواسطه،» مفهومی واضح و روشن بینیاز از هر شرح و توضیحی و یا «مصادیق نسنجیده،» و یا باورهایی خواند غیرقابل اثبات. چراکه در واقعیت آزادیخواه بودن مردم ایران، مفهومی ست سراسر ابهام؛ زیرا که بهدرستی روشن نیست که منظور از مردم چه کسانی هستند و چه مفهومی از آزادی را در نظر داریم؟ آیا تمامی مردمی که در سرزمین و در درون مرزهای ایران زندگی میکنند در نظر داریم، بدون توجه به گوناگونی زبان و دین و ملیت و دیگر تفاوتهای محلی و یا مجموعهی خاصتری را، مثل طبقات مختلف اجتماعی و یا منطقهای؟ آزادی نیز مفهومی ست خاکستری، مهآلود و ابری، اما بعضاً آن را سیاه و یا سفید، بهطورکلی بامعنا و یا بیمعنی میپندارند. آیا آزادی بیبندوباری ست، هرجومرج و بینظمی ست، یعنی همان تعریفی که علما و فقها در نظر دارند و آن را «اباحتگری» نیز میخوانند؟ آیا آزادی با شرط و شروط هم آزادی ست؟ یا همانطور که ژان پل ساتر، فیلسوف مشهور فرانسوی اعتقاد داشت آزادی یعنی مسئولیت؟ بدین معنا که بدون آزادی مسئولیت تهی از معنی و مفهوم است. اگرچه مفهوم آزادی در غرب به شفافیت بیشتری رسیده است، بااینوجود مرز و حدودش و تضاد و سازگاریش با آنچه هست و یا باید باشد تعریف و تجدیدنظر و موردبحث و مجادله قرار میگیرند. شاید تنها در آزادی ست که میتواند درباره آزادی به بحث پرداخت؟
اما آنچه اثبات آن ساده است آن است که مردم آزادیخواه چیزی را از خود در امتداد تاریخ به برون تراویده است و یا تولید و بازتولید کرده است که در تضاد با آزادی و آزادیخواهی بوده و هست: استبداد، دیکتاتوری و خودکامگی نهتنها بهعنوان یک نظام سیاسی بلکه منشی اجتماعی که ذات ما با آن سرشته شده است، به همین دلیل مظاهر آن را نمیتوانیم مورد شناسایی قرار بدهیم. حتی وقتیکه بعضاً هموطنان، پس از سالیان دراز زندگی در کشورهای دمکراتیک، منش دیکتاتوری را با خود به جامعه جدید انتقال میدهند و همچون ولایتمداران دوآتشه بنام دفاع آزادی بیان به سرکوب آزادی میپردازند.
رخصت که در اینجا شاهدی از تجربه شخصی ارائه دهم. آنچه در جوامع غربی وجودش مسلم فرض میشود، آزادی تفکر و اندیشه و بیان و انتشار آن است بهویژه در فضای مجازی؛ اما این لزوماً درباره نویسندگان ایرانی مصداقی ندارد خصوصاً اگر آلوده به تفکر «دینستیزی» باشند. چندی پیش یکی از سراچههای سیاسی آزادیخواه و ضد رژیم که هرازگاهی بهدلخواه خود مقاله این نگارنده را انتشار میداد، در پاسخ به نوشتار اینجانب تحت عنوان: «امریکا ستیزی یا اسلامستیزی»،* ایمیلی دریافت کردم به مضمون زیر:
آقای نجومی گرامی
سایت … نمیتواند دینستیز باشد. برعکس طبق اعلامیه جهانی حقوق بشر خواهان آزادی و تساوی ادیان و مذاهب در کشور است.
دینستیزی همانقدر خطاست که آمریکاستیزی. در تاریخ کم نیستند جنایاتی که به علت مخالفت با دین و مذهب صورت گرفته است.
استثنائا به اطلاع میرساند که چون شما در نوشتهتان دینستیزی بجای آمریکاستیزی را تجویز میکنیم از انتشار آن معذوریم.
شاد و پیروز باشید
سایت…
چه پاسخ دادم و چه پاسخی گرفتم که خود داستان بسیار جالب و غمانگیز فرصت دیگری را میطلبد. غرض از نقل این داستان، تصفیهحساب نیست بلکه آن است که سندی ارائه داده باشم مبنی بر نهادین بودن منش دیکتاتوری که حتی در شرایط آزادی ما را رها نمیکند. مسلم است که نویسنده و یا نویسندگان (نام سایت را پای ایمیل گذاشتهاند) همچنان که مشاهده میشود، چنین صراحتاً دینستیزی را سانسور محکوم، متهم، محروم و نهایتاً ارشاد میکنند خود را باورمند به اعلامیه جهانی حقوق بشر میدانند؛ یعنی که خود را دمکرات و آزادیخواه میداند، اما بدون کوچکترین شرمی برای آزادی شمشیر میکند. این اولین سایتی نیست که هراس از دینستیزی و دفاع از دین و اعتقادات مردم دست به سانسور و سرکوب آزادی بیان میکنند. بسیارند از سایتهای سیاسی که بوی دینستیزی مشامشان را سخت آزرده میسازد، اما کمترند آنانی که حمق خود را چنین عیان بیان کنند. خیلی ساده از انتشار این اندیشه مضر خودداری میکنند. نه اینکه آزادی بیان را سرکوب کنند از زهر پراکنی، از مسموم نمودن مردم جلوگیری میکنند. این سخنان البته که از دهان مردم سادهدل بیرون نمیآید، بلکه از دهانی بیرون میآید که قصد دارند دستگاه ارشاد اسلامی را براندازی کنند و پرچم آزادیخواهی را هم بدوش میکند.
شاید امروز لازم باشد شناخت واقعبینانهتری نسبت به جامعه و مردم خود داشته باشیم و از تعصب و خودبینی، خویش را رهاسازیم. چه، اگر مردم را بر اساس آنچه با یکدیگر در اشتراک دارند مورد شناخت قرار بدهیم مشاهده میکنیم که آن رشتهای که اکثریت مردم را به یکدیگر پیوند میزند، اسلام است نهتنها بهعنوان دین بلکه بهعنوان یک فرهنگ و یا راه و شیوه زندگی؛ یعنی که ما مشترکا به ارزشهایی باور داریم که زمینهساز استبداد و خودکامگی ست. از کجا معلوم که ما استبدادخواهی را با آزادیخواهی اشتباهی نگرفتهایم. تاریخ و تجربه نیز شهادت میدهند که در هیچیک از جوامع مسلمان آزادی نروییده و در دامن اسلام هرگز جوانه نزده است. پس چگونه است که مردم ایران را آزادیخواه میخوانیم. شاید مردم به آزادی میاندیشند ولی در عمل استبداد را میپسندند.
کسی نمیتواند با دقت علمی بگوید چند درصد از مردم در غم نبود آزادی به سوک نشستهاند؛ اما آنچه آزادیخواه بودن مردم ایران را به زیر سؤال میبرد آن است که بهدرستی روشن نیست که به چه دلیل از این آزادیخواهی همیشه استبداد بر خواسته است؟ چگونه است که ما مردم آزادیخواه همیشه نظامی را تولید کردهایم سراسر استبداد و خودکامگی؟ این مصداق درخت گیلاسی است که میوهاش کدویی ست تلخ و کشنده… از این معضل نمیتواند بهسادگی گذشت. از مردم آزادیخواه نمیتواند انتظار داشت که پیوسته و در طول تاریخ استبداد را بیافرینند. چگونه میتوانیم برای آزادی سینه بزنیم اما استبداد را پرورش دهیم؟ مسلم است که تا زمانی که از دینستیزی در دل هراس داریم، از پاسخ به این معضل نیز سرباز میزنیم.