حزب مشروطه ایران (لیبرال دموکرات)
آلمان، کلن، ۷ آبان ماه ۱۳۹۶ (۲۹ اکتبر ۲۰۱۷)
سخنرانی دکتر حمید تفضلی
چشماندازی به هویت و ملیت
پیش نگاه
رویدادهای اجتماعی سالهای اخیر، جوامع جهان گرا را آنگونه به چالش کشیدهاند که واکنشهای سیاسی برخی از آن جوامع در برخورد با آن رویدادها، در بازگشت به دیدگاههایی مشاهده میشود که عملگرایی خود را در تجربههای دولتهای ناسیونالیست رادیکال و ارتجاع گر در دهههای سی تا هفتاد بهگونهای بازنده نشان دادند. چنین پسنگری نشانی از نبود اندیشه سیاسی سازنده و پیونددهنده مبتنی بر روند فرهنگی و سیاسی امروزین است. وجه مشترک چنین دیدگاههایی را میتوان با پیروی از تئوری مارتین بوبر پیرامون سیستم تفکری «من و تو» (۱۹۲۳) در مرز کشی، جداسازی و بعد سازی یافت. اینگونه اندیشیدن گواه بسته بودن گفتمان فرهنگی در یک جامعه و گسستن آن گفتمان از مکانیزم کنترل و تعادل حاصل آمده از توافق بر سر اصول و ارزشها میباشد. فراسنجهایی که ساختار چنین اندیشهای را تعیین میکنند، بر یک گمان پایدارند: «جهان بیرون از جامعه، مسبب کاستیهای درون جامعه است». برداشت وارونه از این دیدگاه پروراننده این گمان است که اگر جهان درون از جهان بیرون گسیخته شود، روزگار بهتری در انتظار خواهد داشت. چنین پنداری در رایج کردن روایتی مطلوب از گذشتهای باشکوه بهمنظور دوباره زنده کردن همان گذشته جهان استدلالی خود را مبتنی بر اندیشه ذات باوری میسازد. سه انتقاد اصلی بر این اندیشه وارد است. ۱) دانش و سطح زندگی امروز ما در قیاس با گذشته نتیجه دگردیسی اجتماعی، سیاسی و فرهنگی است و باطل شمردن چنین دگردیسی منطقی و عملی نیست. ۲) روایتهای گذشته به گفته تورج اتابکی در کتاب »ورای ذات باوری» ) ۲۰۰۲ (در پاسخ این پرسش تفسیر میشوند که چه کسی، گذشته چه کسی را چگونه و در چه مقطعی از زمان بازمیگوید؛ بنابراین در گوینده و یا نویسنده بهعنوان عامل چشمانداز به گذشته یکگونه توانایی نهفته است که در معنی بخشی به گذشته آشکار میشود. اندیشه ذات باوری در علم فرهنگ شناسی گفتمانی پدید آورده است که به جهان پیرامون خودبینشی افسوس گرا و حماسی داشته و در درک واقعیتهای امروزی مانده است. ۳) اگر انتقاد اول و دوم نظری است، انتقاد سوم در مورد اینکه حرکت زمان همواره بهپیش است، نه به پس و این اصل فیزیکی در مورد فرهنگ نیز درست، منطقی است.
تعریف دوبعدی جهان بیرون و درون پدیده آشنایی است: یونانیان در برابر ایرانیان، ایرانیان در برابر رومیان، اعراب و مغولان چنین مثالهایی هستند؛ اما تعریف جهان بیرون و درون تنها در محدوده مرزهای جغرافیایی صورت نمیگیرد، بلکه پدیدهای درون اجتماعی و فرهنگی نیز هست. با پیروی از نظریه یورگن هابرمس پیرامون «کنش اجتماعی» هر جامعه در سیستم ارتباطی خود میتواند با تکیهبر فراسنجهایی چون نژاد، دین، قوم، زبان و جهانبینی درون و برون خود را تعریف کند. چنین تعریفی میتواند در راستای اکثریت و اقلیت سازی صورت گیرد و هدفش برتر نمایاندن جهت کسب قدرت و تسلط بر جامعه باشد. چنانچه دوگانه سازی از اصل ساختار قدرت اکثریت با حفظ حقوق اقلیت در گفتمان دمکراسی سرچشمه نگیرد، جامعه را، همانگونه که برخی از فراز و نشیبهای تاریخ هزارساله گذشته ایران نیز نشان میدهد، با بحران، ازهمپاشی و گسستگی روبرو میکند. آخرین نمونه اینچنین پاشیدگی انقلاب اسلامی و سیوهشت سال حکومت جمهوری اسلامی است.
هویت
تعریف جهان بیرون و درون در سیستمهای حکومتی و حرکتهای فرهنگی ذات باور پیرو تحمیل انگارههای از پیش تعریفشده بر جامعه است. در چنین روشی اهمیت تنیدگی روند تاریخی و دادههای اجتماعی جای خود را به گزیدههایی از تاریخ با بار معنایی مثبت میدهد. ذات باوری در نگرش خود به تاریخ فرهنگی یک ملت، دچار فروکاسگرایی نیز هست. بر این منوال هر گروه و دستهای میتواند در پدید آوردن و تعریف فراسنجهای خود کوشش و با یاریجویی از شیوههایی چون مرز کشی و بعد سازی در بافتارهای پیونددهنده جامعه گسست ایجاد کند. باید در نظر داشت که آمیخته شدن دو اندیشه ذات باوری و فروکاسگرایی با قدرت سیاسی، فقط با تکیهبر عوامگرایی، دروغپردازی، منزلت تشریح و حتی تاریخ زایی و یا تکیهبر قدرت مسلحانه قادر به گسیختن پیوندهای اجتماعی پدید آمده درروند تاریخ است.
تعریف جهان درون و بیرون نیازمند ساختار دو بعد است: «خودی» و «غیرخودی». پیوند این دو مبتنی بر ارتباط دیالکتیکی است. منطق چنین ارتباط در این نهفته است که بعد خودی جهت تعیین دامنه معنایی خویش نیاز به بعد مخالف و منفی، یعنی غیرخودی دارد. از زمان ادموند هوسرل به چنین بعدی در واژه کلی «دیگر» (Other) و به روند پدید آوردن آن به معنی بعد مخالف، «دیگرسازی» (Othering) گفته میشود. گفتمانهای علوم انسانی با پیروی از اندیشه ویلهلم دیلتای در دیالکتیک خودی و دیگری تنشی میبینند که در فلسفه انسان و فرهنگ شناسی دیباچه گفتمان هویت را میسازد. مکانیزم این تنش در راستای تعریف فرد در انگاره اصولی «من آن نیستم که تو هستی» شکل میگیرد. چنین چشمانداز دوبعدی در ارتباط فرد و جامعه یا جامعه و فرهنگ به فرد، جامعه و فرهنگ معنی میبخشد. تنیدگی این سه، زمینهساز تعریف هویت فردی و فرهنگی است. دشواریهایی که ازاینگونه معناسازیها به دست میآید را میتوان در مثالهایی چون دوست و دشمن، داخلی و خارجی، مسلمان و مسیحی، غربی و شرقی مشاهده نمود. تعریف ذات باورانه از هویت در حکم یک فراسنج همیشگی و هرگز تغییرناپذیر در چنین مکانیزمی بعد گرا شکل میگیرد.
گفتمان ذات باوری و فروکاستگرایی جهت معنا بخشی به تاریخ و تعریف هویت مبتنی بر این معنا بخشی، با موفقیت روبرو نیست. با نگاه به ایران و اشاره به چند نکته مختصر، انتقاد از تعریف ذات باورانه را میتوان اینگونه مطرح کرد. ایران سرزمینی بوده است در دست اقوام گوناگون و مهاجر با ادیان، زبانها و فرهنگهای گوناگون. اگر لحظه بنیانگذاری کشور ایران را برابر با پادشاهی کوروش دوم در قرن ششم پیش از میلاد بدانیم، نمیتوانیم منکر آن شویم که ایران و فرهنگ ایرانی از آن زمان تاکنون شاهد هیچگونه تغییر و تحولی ی در ارتباط خود با جهان نبوده است. آنچه امروز از فرهنگ ایرانی برجامانده است در حافظه تاریخی و فرهنگی اقوام و ملتهای گوناگون نهفته شده است، بهگونهای که فرهنگ ایرانی امروز، در مرزهای جغرافیایی، در یک نژاد، یک دین، یکزبان و در راستای یک تعریف مبتنی بر سرزمین و خون محدود نمیشود. از دید امروز به گذشته، هیچگونه نشان علمی که بتواند فرهنگ هفتهزارساله ایرانی را فقط به یک دوره ویژه محدود کند، وجود ندارد. چنین بینشی ذات باور و فروکاستگرا با ساختار تاریخی هویت فرهنگ ایرانی که با توانایی کثرتگرایی آمیخته است، ناسازگار است. توانایی کثرتگرایی فرهنگی در گفتمان هویت در علوم انسانی نقشی بنیادین دارد. فرهنگ پدیدهای ابتدابهساکن نیست بلکه درروند تاریخی و اجتماعی شکل گیر و تغییرپذیر است. بر اساس همین اصل استوارت هال از «هویتسازی» (Identification) سخن میگوید. با در نظر گرفتن انسان، ارتباط اجتماعی، تعریف انسان در تنیدگی این ارتباط و توانایی او در ساختن هویت فردی و فرهنگی خویش، هویتسازی برای انسان حق آزادی در شکل دادن و انتخاب هویت خود در نظر میگیرد.
ملیت
مشکل دیگر بینش ذات باوری و فروکاستگرایی آمیختن هویت، ملیت و تابعیت در حکم فراسنجهای هممعنی است. ملیت در بافتار حقوق بینالمللی و در نظر تاریخپژوه دانشگاه آستین (تگزاس) فیلیپ وایت به معنی یک رابطه قانونی، حقوقی و بر همین اساس مشخص بین فرد و دولت است. این رابطه قراردادی حقوق و وظایف دولت و فرد را دوسویه تعریف میکند. بحث پیرامون ملیت در گفتمان سیاسی کشورهای گوناگون منطبق با ساختار تاریخی و فرهنگی همان کشورها و به شیوههای متفاوتی صورت گرفته است. در این گوناگونی، روند تکامل جوامع صنعتی و تحرک نیروی کار از یکسو و دگرگون شدن جوامع در پی روند مهاجرت از سوی دیگر سهیم بوده و سبب شدهاند که گفتمان حقوقی سیاست در بررسی ملیت، واژههایی دیگر برای مشخص کردن رابطه دولت و فرد درروند جهانگرایی پدید آورد. دو مثال به روشنتر شدن مطلب کمک میکنند: در گفتمان حقوقی سیاست آلمان فدرال به واژه تابعیت (Staatsangehörigkeit) و آمریکا به واژه شهروندی (Citizenship) برخورد میکنیم. تابعیت و شهروندی ارتباط دولت و فرد، یا به عبارتی شهروند را بر اساس قراردادی دوسویه پیرامون وظایف و حقوق تعریف و مشخص میکنند. در این قرارداد اجتماعی انسان در حکم عضو قانونی یک کشور و دولت مستقل معنی مییابد. ویژگی این ارتباط در حق انتخاب کردن و انتخاب شدن در پهنه سیاست است. وجه تمایز ملیت و تابعیت در این است که ملیت نهتنها حق انتخاب کردن و انتخاب شدن را در برمیگیرد بلکه به دولت امکان حقوقی دفاع از فرد وراتر از حق انتخاب را میدهد.
نکته ابهامبرانگیز دیگر آمیختن ملیت با قومیت است. چنین آمیزشی برآمده از فرهنگهای انگلیسیزبان و برخی دیگر است که گاه از کلمه ملیت برای شناساندن گروهی از انسانها که هویت قومی رایج، زبان، فرهنگ، تبار و تاریخ مشترک دارند، استفاده میکنند. اسکاتلندیها، ویلزیها، کاتالانها از مثالهایی این قبیلاند. چنین تقلید واژهای در ایران هیچگونه سابقه تاریخی و فرهنگی ندارد، چون موجودیت ملیت ایرانی و استقلال کشور بر اساس تنیدگی قومی در فرم «ملت دولت» است.
در قیاس بحث پیرامون ملیت و تابعیت فقط میتوان تا حدی به وجوه تشابه و تمایز رسید. تابعیت یا حقوق شهروندی میراثی است که نخست به دو گونه به فرد میرسد: یا از طریق تولد در یک کشور و دولت مستقل و یا چنانچه کودکی خارج از مرزهای سرزمین پدری و مادری خود زاده شود، از طریق یک عضو والدین که در فرهنگهای مردسالار پدر است. نوع اول تابعیت سرزمینی و دوم تباری نامیده شده است. این دو فراسنج در بحث تابعیت هم سودمندند و هم زیانآور. تابعیت سرزمینی وابسته به اصل تولد است، مانع بروز فقدان تابعیت (statelessness) و تابعیت چندگانه (multiple nationality) میشود و اغلب منجر به شناسایی واضح تابعیت میگردد. تابعیت تبار گونه از پذیرش اتفاقی تابعیت کشوری که فرد با آن هیچگونه پیوند فردی، احساسی، فرهنگی و حقوقی ندارد جلوگیری میکند و همچنین جلوی پدید آمدن شکاف تعریف و ترجیح تابعیتی میان والدین و فرزند را میگیرد. زیان این دو گونه تابعیت در مبهم بودن پیوند آنها با ملیت است. هیچیک از آن دو گونه، برداشت یکنواختی از ملیت و تابعیت ارائه نمیدهد و به جزییات تفاوت ملیت و تابعیت نیز نمیپردازند. هردو نشاندهنده یک رابطه ناهماهنگاند که کارایی خود را بر اساس توافقهای بینالمللی، فقط بهگونهای مقطعی و با یاری جستن از در کنار هم نهادن اصول گوناگون درمییابند.
ملیت دارای یک مفهوم مدنی است که در نظر فیلیپ وایت در این خلاصه میشود که هر دولت مستقل و حاکم بر کشور بهاندازهای یکسان در خدمت همه افراد ملت است و باید کوشش کند تا حقوق همه انسانهایی که در آن کشور در حکم یک ملت زندگی میکنند بهگونهای یکسان و برابر رعایت شود. چنین دیدگاهی بدون تعریف دولت و انسان بیمعنا خواهد بود. در مورد دولت در حکم یک مرجع قانونی و سیاسی تردیدی موجود نیست. دولت مدرن ارگانی است باز، مردمسالار و استوار بر حق حاکمیت (Sovereignty) و وابستگی متقابل (Interdependence). بر اساس چنین فراسنجهایی از دولت ارگانی پدید میآید فراگیر، یعنی ملی. استوار بر ساختار همین وابستگی قانونی دولت – ملت انسان به معنای خویش در حکم موضوع ملی (Subject of Nation) دست مییابد. انسان بهعنوان موضوع ملی، پدیدهای است که در قانون اساسی مبتنی بر حقوق بشر تنها بر اساس دو فراسنج «حق» و «وظیفه» تعریف میشود. تابعیت بیانگر همین وابستگی قانونمند است. اگر دولت و انسان بر اساس فراسنجهای یادشده نقطه مرجع تابعیت قرار گیرند، چنین دولتی به معنای دولت ملی و عناصر انسانی آن به معنای ملت خواهند بود. چنانچه بر سر این تعریف به توافق برسیم و تابعیت را در حکم رابطه قانونمند دوسویه بین دولت و ملت بدانیم، تابعیت میتواند در اصل تنها توسط یک دولت مستقل و استوار و بر اساس حقوق بینالمللی به انسان انتقال داده شود. بهعبارتدیگر تابعیت در ارتباط خود با انسان ناگزیر مشروط بر وجود یک دولت حاکم و استوار است. رابطه چنین دولتی با عنصر انسان در بافتار ملی نمیتواند تنها محدود به تابعیت باشد، بلکه رابطهای خواهد بود ملی. چنین رابطهای ملیت است، نه تابعیت.
نتیجهگیری
برخلاف هویت فردی که در راستای تعریف خودِ واژه، امری ست سرچشمه گرفته از اراده و خواست فردی و همچنین برخلاف هویت فرهنگی که ساختاری ست گویای ارتباط فرد در تنیدگی تاریخی، اجتماعی و فرهنگی، ملیت در گفتمان تاریخی موضوعی است مربوط به وظایف دولتهای ملی. اندیشه یک کشورـ یک ملت در گفتمان حزب مشروطه ایران چشماندازی است بر تعریف دولت، انسان و رابطه این دو بر اساس آنچه گفته شد. این اندیشه با در نظر گرفتن تنیدگی جغرافیایی، تاریخی و فرهنگی ایران، با توجه به احساسات همه انسانهایی که تبار و فرزندانشان با هویت ایرانی آمیختهشده است و بدون اعتقاد به هرگونه محدودیت نژادی، قومی، دینی و یا زبانی پشتوانه هویت فردی و فرهنگی ایرانی در چهارچوب حقوق بشر و یک دولت مردمسالار است. حزب مشروطه ایران با پیروی از یک کشورـ یک ملت باور بر گوناگونی نژادی، قومی، دینی و زبانی دارد و پایندگی و شکوفایی ایران را استوار بر هویت فرهنگی گوناگون گرا میداند. گفتمان هویت و ملیت ایرانی، امروز نیازمند اصولی ست برآمده از کثرتگرایی فرهنگی در حکم مهمترین شناسه فرهنگ ایرانی. چنین اصولی توانایی خود را در انتقال دیدگاهها و موازین هم روزگار به یک گفتمان سیاسی سازنده و فراگیر نشان میدهد. هویت و ملیت دو فراسنج بنیادین گفتمان سیاسی حزب مشروطه ایران را شامل میشوند. قطعنامه کنگره پنجم و پیوست منشور در «عدم تمرکز و حقوق اقوام و مذاهب ایران» مردمسالاری را در مرکز گفتمان سیاسی قرار میدهد، تبعیض نژادی، جنسیتی، مذهبی و قومی در میان ایرانیان را منع میداند. بر اساس همان قطعنامه حزب با پیروی از گوناگونی قومی و مذهبی در همزیستی ایرانیان در طول هزارهها در سرزمین خود و از اصل تجزیهناپذیر بودن حاکمیت و تقسیمپذیر بودن حکومت، تنها یگانگی ملّی در یک جامعه آزاد و همسود را مهمترین عامل آزادی و آبادی ایران میداند.
امروز، بازگشت به دیدگاههای سنتگرا، عوامگرا و نژادپرستانه نشانی از نیاز به نگرشی ژرفتر به هویت و پیوند ملی در گفتمان سیاسی میدهد. لازم است که در راستای اندیشه یک کشورـ یک ملت گامی دیگر به جلو برداریم. ازآنجاکه یک حزب راست میانه بخش ویژهای از اندیشه و سیاست خود را به هویت و استقلال ملی در حفظ همبستگی و یگانگی کشور و ملت معطوف میدارد، نیاز است با آشکار ساختن و گسترش دادن دیدگاه خود در برابر هرگونه کجفهمی و نادرستی از دو واژه هویت و ملیت بایستیم. هویت فردی و فرهنگی محدود به سرزمین و مرزهای جغرافیایی نیست؛ اما همانگونه که تعریف کشور تنها در محدوده مرزهای جغرافیایی ممکن است، تعریف ملت نیز فقط باوجود یک کشور امکانپذیر است. بین کشور و ملت تفکیکی وجود ندارد و ملیت گویای رابطه حقوقی آن دو است. کشور و ملت ایران در کنار دو بایسته تاریخ و زبان مشترک در شکلگیری هویت ملی نقش بسزا و انکارناپذیر داشتهاند. متعلق دانستن خود به یک کشور، یک ملت و شناساندن خود در بافتار تاریخی و زبانی آن دو فقط از دیدگاه فردی ممکن است و امریست اختیاری. هیچگونه فشار و استبدادی نخواهد توانست بر توانایی قدرت انسان در حق انتخاب در ساختار هویت فردی غلبه کند؛ اما ملیت بیانکننده قراردادی است بین انسان در تعلق او به یک کشور و یک ملت و در مسئولیتپذیری او در برابر یک دولت یگانه، استوار و مردمسالار. انتخاب در شناساندن خود در حکم یک عضو در بافتار فرهنگ ملی، حقوق و وظایفی به همراه دارد که پیروی از آنها در پیوستگی قانونی دولت و ملت بر اساس حقوق ملیتی است.
پاینده ایران
زنده باد ملت ایران